محمد بن حنفيه روزى خبر يافت كه پسر زبير در خطبه خويش على عليه السلام را سّب كرده است . به مسجد الحرام رفت . منبرى درست كرد. سپس روى آن ايستاد و گفت :
- ستايش مخصوص خدايى است كه پروردگار جهانيان است و درود و سلام بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او! و اما بعد، روى ها زشت باد اى گروه قريش ! آيا پيش شما اين سخنان گفته مى شود و شما مى شنويد و به خشم نمى آييد!؟ از على بدگويى مى شود و شما خشمگين نمى شويد؟! آگاه باشيد كه على تيرى خطاناپذير بود از تيرهاى خدا بر دشمنانش ... هان كه ما هم بر راه و روش و حال او هستيم و ما را در آنچه مقدر است چاره اى نيست و زود است آنانكه ستم كرده اند بدانند به كجا باز رسيد. ابن زبير گفت :
- پسران فاطمه ها را معذور داشتيم ، پسر كنيز بنى حنفيه را چه مى شود؟
اين سخن نيز به گوش محمد رسيد. محمد مردم را جمع كرد و گفت :
- اى گروه قريش مرا از پسران فاطمه ها چه چيز جدا كرده است ؟ آيا فاطمه دختر پيامبر خدا، همسر پدرم ، و مادر برادرانم نيست ؟ آيا فاطمه دختر اسد بن هاشم جده پدرم و مادرم جده ام نيست ؟ هان به خدا سوگند اگر خديجه دختر خويلد نبود در بنى اسد استخوانى نمى گذاشتم مگر آنكه آن را در هم مى شكستم .
چرا كه من قبلك التى فيها المعاب خبير. به همانچه عيب در آنست آگاهم !
بدين وصف ابن زبير شكست خورد و خود را در مقابل بنى هاشم ناتوان ديد. به همين علت آنان را از مكه بيرون كرد و محمد بن حنفيه را به ناحيه رضوى ( انعام ، آيه 45 - 44.) تبعيد نمود.
عبدالله بن عباس را نيز به طائف تبعيد كرد. محمد پس از شنيدن اين خبر به عبدالله بن عباس نوشت :
((و اما بعد؛ خبر يافته ام كه عبدالله بن زبير تو را به طائف رانده است ، خداى اجر تو را افزون گرداند و گناهت را بيامرزد. اى پسر عمو! تنها بندگان شايسته گرفتار مى شوند و بزرگوارى براى نيكان اندوخته مى شود و اگر جز بر آنچه دوست دارى و دوست داريم اجرى نيابى ، اجر اندك شود. پس شكيبا باش كه خداوند شكيبايان را وعده نيكى داده است .