راوى گوید: فرمان عبیداللّه بن زیاد پلید به عمربن سعد نحس ، به این مضمون رسید كه او را تحریص مى نموده به تعجیل در قتال و بیم داده بود از تأخیر و اهمال . پس لشكر شیطان به امر آن بى ایمان ، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد كه كجایند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟
امام حسین علیه السّلام به برادران گرامى خویش فرمود: جواب این شقى را بدهید گرچه او فاسق و بى دین است ولى از زمره دائى هاى شماست .
آن جوانان برومند حیدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اى نوردیدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشید و خود را با برادرتان حسین ، به كشتن ندهید و ملتزم قید طاعت یزید پلید امیرالمؤ منین باشید تا به سلامت برهید.
پس حضرت عباس علیه السّلام به آن پلید، فریاد برآورد كه: دستت بریده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى كنى كه برادر و سیّد خود حسین فرزند فاطمه علیهماالسّلام را وابگذاریم وبنده طاعت لعینان و اولاد لعینان باشیم ؟!
راوى گوید: شمر بى باك پس از استماع این كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكریان شتافت و بازگشت به سوى نیروهاى خود نمود.