عنايت حضرت به زائر برادر
آقاي شيخ عبد الله موسياني نقل مي كند: كه ما عازم مشهد مقدس بوديم در حالي كه در آنجا به جهت جمعيت زياد زوار, منزل به سختي پيدا مي شد. من با اطلاع از اين جهت به حرم حضرت معصومه عليها السلام مشرف شدم و خيلي خودماني گفتم: بي بي جان ما عازم زيارت برادر شماييم, خودتان عنايتي بفرماييد. ما عازم مشهد شديم,ديديم منزل بسيار كمياب است نزديك حرم از تاكسي پياده شديم, ناگهان ديدم جواني از داخل كوچه به طرف من آمد و به من گفت: منزل مي خواهيد؟ گفتم: بله, گفت دنبال من بيا با او رفتم مرا داخل خانه اش برد, اطاف بزرگ و خوبي را به ما داد, ما وقتي در آنجا مشغول جابجايي وسايل بوديم, خانم ايشان ما را براي نهار دعوت كرد, بعد از تشرف به حرم و زيارت و نماز, نهار را با آنها خورديم.
صبح روز بعد, خانم از ما سوال كرد: شما چند روز در اينجا هستيد؟ گفتم ده روز. گفت ما به تهران مي رويم, اين كليد خانه, هر وقت كه خواستيد برويد, كليدرا بدهيد به همسايه ما آقاي رضوي (يا رضواني). گفتم كرايه منزل چه مي شود؟ گفت ما صحبت آن را كرده ايم. ما خيال كرديم مقصود ايشان صحبت درباره كرايه است با آقايي كه بنا شد كليد را به او بدهيم. چند روزي گذشت كسي آمد در خانه و گفت: من رضوي (يا رضواني) هستم, شما هر وقت كه خواستيد به قم برويد, كليد را پشت آينه داخل اطاق بگذاريد و در منزل را ببنديد و برويد.
گفتيم: كرايه چه مي شود؟ گفت درباره كرايه با من صحبتي نكردند. ده روز ما تمام شد, خواستيم برگرديم, ديديم بليط ماشين را بايد چند روز پيش تهيه مي كرديم و الان تهيه بليط امكان ندارد, خيلي ناراحت بوديم كه من از صاحب ماشيني(كه در نزديك منزل ما, ماشين خودش را پارك مي كرد و در مسير ((تهران - مشهد)) مسافر جا به جا مي كرد) خواستم ما را هم با خودش تا تهران ببرد. او گفت: من فردا حركت نمي كنم ولي فردا شما را به قم مي فرستم; فردا ما را تا گاراژ ماشين برد و رفت به مسوول دفتر گفت: اينها از ما هستند و مي خواهندبه قم بروند, او هم موافقت كرد و در بهترين جاي ماشين به ما تعداد صندلي مورد نيازمان را داد و ناباورانه ((حضرت معصومه)) وسيله برگشت مان را هم مانند ((منزل در مشهد))فراهم كرد.