قطعه
بر كنه ذات اقدس او كس نبرد پى
هر كس به قدر خويش شناسد حبيب را بر درد خود كسى شود آگاه كز ازل
دانست درد عشق ، كه باشد طبيب را يارم كنار و هيچ نه بينم جمال وى
صد حيف ديده اى كه نه بيند قريب را با آن كه هست بر همه او آشنا عجب
نابرده پى به معرفتش اين عجيب را
چون موطن حقيقى ما اين ديار نيست
مشكل كه پى برد به شناسا غريب را