مرا می شناسی؟
من یک روستایی ام. یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران. از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.
شاید مرا نشناسی! خیلی ها مرا نمی شناسند. اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده و ساده کاری ندارند. اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد. اینان بزرگان را می شناسند حاکمان را دوست دارند مسئولان را می شناسند کسی با ما کاری ندارد. خیلی وقتها دوستان و رفیقان هم آدم را فراموش می کنند.
ارباب من ، آیا تو هم مرا فراموش کرده ای؟
تو هم مرا نمی شناسی. البته که خوبان را می شناسی.
تو را با ما چکار! ولی من تو را می شناسم.
با عقل وقلب کوچک خود تو را شناخته ام. پیامبرمان (ص) نیز فرموده است که "هرکس امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است" مولای من مرا بیاد بیاور ، آن لحظه ای که در شب تاریک در فاو ، شلمچه ، جزیره مجنون و... با آنانی که می شناختیشان ، یکصدا تو را فریاد می زدیم.
من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن می گفتم و سرود العجل سر می دادم.
آری من همان بچه بسیجی هستم که به امر نائب تو آمده بودم.
همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود.