این مطلب برگرفته شده از کتاب معاد
شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب
مرگ
حقيقت مرگ، بريده شدن علاقه روح از بدن است. براى علاقه روح به بدن، تشبيهات زيادى شده است. بعضى گفته اند: مثل كشتيبان و كشتى كه مرگ، كشتى را از تحت اختيار كشتيبان بيرون مى برد.
مى گويى: پاى من، دست من، چشم من، من غير از دست و پا و چشم و گوش است. وقتى كه مى گويى رفتم، درست است كه تو رفتى ليكن به پايت رفتى و تو غير از پا هستى.
مى گويى ديدم، شنيدم، گفتم، همه برگشتش به شخص واحد است، اين شخص، روح شريف است كه از اين مظاهر ظهور پيدا مىكند، روح مى بيند، مى شنود، اما آيا از اين سوراخ چشم و گوش؟ پس بيننده روح است. اين چشم آلت ديدن او است، روح، چراغى است كه در ظلمتكده تن روشن گرديده است و از مجراى چشم و گوش و ساير حواس، روشنايى مىدهد.
مرگ يعنى جابه جا كردن چراغ؛ مثلا فرض كنيد در كلبه اى كه چندين سوراخ داشته باشد، چراغ گازى قرار دهيد، از اين مجراها روشنى مى دهد، اگر چراغ را بيرون برديد، تاريك مى شود. مرگ يعنى بيرون بردن اين چراغ از بدن ليكن بايد دانست كه علاقه روح به بدن نه از جهت حلول است؛ يعنى روح داخل بدن باشد، نه اين طور نيست؛ چون روح مجرد است و جسم نيست و داخل و خارج ندارد، فقط علاقه و توجه تامى به بدن دارد؛ مرگ يعنى قطع علاقه از بدن.
واجب است كه اعتقاد داشته باشيم كه مرگ به اذن خداست. همان كسى كه روح را در شكم مادر به بدن علاقه داد تا روز آخر همان كس هم قطع علاقه مىكند، محيى اوست و مميت هم اوست. در قرآن زياد ذكر شده كه خدا زنده مىكند و خدا مى ميراند. بعضى از عوام از عزرائيل بدشان مى آيد و او را دشمن مى دانند؛ اما نمى دانند كه او پيش خود كار نمى كند، او از طرف پروردگار عالم مأموريت دارد.