مقدمه
سعادت يا نيكبختى، نامى است كه معمولا انسانها به مطلوب نهايى خود مى دهند؛ اما به رغم توافقى كه در ناميدن مطلوب نهايى به سعادت دارند، در تعريف آن بر يك عقيده نيستند. به گفته ارسطو، گروهى آن را لذت و كامجويى مى پندارند و گروهى شرف و حرمت اجتماعى، و حكيمان آن را نظرپردازى و انديشيدن به واقعيتهاى غايى هستى مى دانند. افزون بر اين، گاهى يك شخص، ديدگاههاى مختلفى درباره سعادت مىيابد؛ مثلا هنگام بيمارى، سعادت را سلامتى، هنگام فقر و تنگدستى آن را پول و ثروت و... مىداند. (1)
اما دشوارى شناخت سعادت، نبايد ما را از تلاش براى درك آن بازدارد؛ زيرا هر اقدامى بدون آن مانند تيراندازى در تاريكى است، كه در آن اميدى به اصابت نيست.
از مسائل مهم و بحث انگيز درباره سعادت، در فلسفه اخلاق جديد به ويژه در بحث از نظريه ارسطويى سعادت، موضوع بسيط يا مركب بودن آن است. ابتدا ويليام هاردى از دو اصطلاح «غايت جامع»(2) و «غايت غالب»(3) براى اشاره به اين موضوع بهره گرفت كه مورد توجه فيلسوفان اخلاق نيز قرار گرفت.(4)