قالالمفضل بن عمر: سألت أباعبدالله(ع) عنالحسب فقال(ع) المال قلت فالكرم قال(ع) التقوى قلت فالسؤدد قال(ع) السخاء ويحك أما رأيت حاتم طي كيف ساد قومه و ما كان بأجودهم موضعا.
مفضلبن عمر گويد: از حضرت صادق علیهالسلام پرسيدم: حسب (مفاخر خانوادگى) به چيست؟ فرمود: به مال. گفتم: كرم به چيست؟ فرمود: به تقوا. عرض كردم: سيادت و آقایى به چيست؟ فرمود: به سخاوت. مگر نديدى حاتم طایى چگونه بر قوم خود سيادت يافت با اينكه موقعيت (قبيلهاى) بهترى نداشت.
قال سفيان: قلت لأبي عبدالله(ع) يجوز أن يزكيالرجل نفسه قال نعم إذا اضطر إليه أ ما سمعت قول يوسف اجعلني على خزائنالأرض إني حفيظ عليم و قولالعبدالصالح أنا لكم ناصح أمين.
سفيان گويد: به حضرت صادق علیهالسلام عرض كردم: جايز است كسى از خود تعريف كند؟ فرمود: آرى آنجا كه ناچار شود؛ نشنيدهاى كه يوسف (به عزيز مصر) گفت: «مرا به خزانهدارى مملكت گمار كه نگهدار و دانايم.» (يوسف/55)
قيل له ما كان في وصية لقمان فقال(ع) كان فيهاالأعاجيب و كان من أعجب ما فيها أن قال لابنه خفالله خيفةً لو جئته ببرالثقلين لعذبك و ارجالله رجاءً لو جئته بذنوبالثقلين لرحمك ثم قال أبوعبدالله(ع) ما من مؤمن إلا و في قلبه نوران نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا.
پرسيدند: در وصيتهاى لقمان (به فرزندش) چه بود؟ فرمود: مطالب عجيبى بود، و از همه عجيبتر اينكه به فرزندش گفته بود، از خدا چنان بيمناك باش كه اگر به اطاعت جن و انس بر او وارد شوی، باز (براى گناهانى كه احيانا كردهاى) احتمال عذاب دهى؛ و به رحمتش چنان اميدوار باش، كه اگر با گناه جن و انس وارد شوى، چشم اميد داشته باشى. سپس امام علیهالسلام فرمود: هيچ مؤمنى نيست جز اينكه در قلبش دو نور است: نور ترس، و نور اميد، و اگر هر يك را وزن كنند، از ديگرى فزونتر نباشد.
و قيل له ماالدليل علىالواحد فقال(ع) ما بالخلق منالحاجة.
پرسيدند: دليل بر خداى يگانه چيست؟ فرمود: احتياج خلق.