انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: خرماي ختم خودم را خوردم!

Hybrid View

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.79
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    گفت مطمئن هستي؟ ايشان داشت وضعيت مرا مي ديد. قيچي را برداشت و لباسم را پاره كرد. گفتم: آقا، چكار مي كني؟! لباس به اين قشنگي را پاره نكن بيت المال است!گفت: ظاهراً يك تركش كوچك خورده اي. متوجه نشد كه در نخاعم خورده است. خلاصه هر طور كه بود من را سوار آمبولانس كرده تا به بيمارستان شهيد بقايي اهواز ببرند.

    آتش خيلي سنگيني بود، طوري كه يكي از مجروحان داخل آمبولانس شهيدشد. ديگري فقط داد ميزد و به راننده ميگفت: آرامتر برو، اين بنده خدا شهيد شد. منتها راننده نمي توانست چون اگر مي ايستاد بيشتر در تيررس بود و صد در صد ماشين را مي زدند. تنها كاري كه كرده بود پايش را روي گاز گذاشته بود خيلي با سرعت و گاه زيگزاگ مي رفت. خيلي اذيت شديم.

    به بيمارستان شهيد بقايي اهواز كه رسيديم بنده را سريعاً به راديولوژي بردند و عكس انداختند. ديدم يكي از برادرهاي سپاهي از راديولوژي بيرون آمد و مرا به اسم كوچك صدا كرد، چون مشخصاتم را در بيمارستان صحرايي پرسيده و نوشته بودند. ايشان گفت: آقا محمد رضا يك تير خوردي خيلي مردونه!
    فكر كردم شوخي مي كند عكس را نشان داد. باز هم باورم نمي شد. تا اينكه مرا به اتاق عمل بردند و تير را در آوردند. به هر صورت اين اطلاعات را بعداً از دكترم گرفتم كه به من گفت ما تو را از قطع نخاع كامل نجات داديم.

    چون به شما خيلي فشار آمده بود. يك بار پرت شده بودم، يك بار در آب افتاده بودم، در حالت هاي بدي قرار گرفته بودم و هنگام انتقال تكان زياد خورده بودم. چون نبايد نخاعي را زياد جا به جا كنند. وقتي تير را خارج كردند روز
    24/12/63 به بيمارستان جندي شاپور اهواز بردند و يك تركش هم كه به شكمم خورده بود را خارج كردند، در فاصله 24ساعت مرا دو بار عمل كردند.

    درضمن افتخار مي كنم با اينكه ضايعه نخاعي شده بودم، هنگام عمليات مرصاد 45 روز از طرف پايگاه مالك اشتر به جبهه اعزام شدم. منتها وقتي بنده را شناختند كه مجروح شده بودم از ما براي كارهاي ستادي استفاده مي كردند. بنده معتقد بودم كه وظيفه اين است كه آنجا باشم. زمان مجروحيت هم متاهل بودم، اما همسر و خانواده ام هيچ گاه ما را منع نمي كردند، بلكه تشويق هم مي كردند. خلاصه تا زماني كه آتش بس اعلام شد در جبهه بوديم.

    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  2. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 03:59 PM