بند دوم
كشتى شكست خورده ى طوفان كربلا
در خاك و خون طپيده ى ميدان كربلا
گر چشم روزگار بر او فاش مى گريست
خون مى گذشت از سر ايوان كربلا
نگرفت دست دهر گلابى به غير اشك
زان گل كه شد شكفته به بستان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند ديو و دَد، همه سيراب و مى مكيد
خاتم، ز قحط آب، سليمان كربلا
زان تشنگان، هنوز به عيّوق مى رسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا
آه از دمى كه لشگر اعداء، نكرده شرم
كردند، رو به خيمه ى سلطان كربلا
آن دم فلك بر آتش غيرت سپند شد
كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد