باغ خشکیده است؛
گل ها یکی پس از دیگری پژمرده می شوند؛
صدای چکاوک ها به گوش نمی رسد؛
نسیم بهاری، دیگر چهره ها را نمی نوازد؛
قمر یَکان نمی خوانند؛
دیریست که دیگر سنجاقک ها به باغ نمی آیند و پروانه ها روی گل ها نمی شینند؛
دیگر دانه ها ی شبنم، هر صبح روی زیبای گل ها را نمی شوید؛
به زمین که می نگری، خاک تفتیده خبر از تشنگی می دهد؛
اندوهی سخت و جانکاه بر فضای باغ، سایه افکنده است.
دریغ از طراوت و شادابی گل ها و غنچه ها!