به نام خدا
ماجراى اصحاب فيل چنان كه قبلا ذكر شد، پس از آن كه يمن تحت تصرف حكومت حبشه در آمد، نجاشى شاه حبشه، ارياط را حاكم يمن كرد. يكى از فرماندهان به نام ابرهه كه همراه ارياط، يمن را فتح كرده بود بر سر رياست با ارياط نزاع نمود، ارياط به دست طرفداران ابرهه كشته شد، و در نتيجه ابرهه حاكم يمن گرديد.
ابرهه كه از متعصبين مسيحى بود، سرسختانه مردم را به آيين مسيح عليهالسلام دعوت مىكرد، و در شهر صنعاء كليساى بسيار عظيم و بى نظيرى ساخت و كوشش بسيار نمود كه مردم حتى عربها را متوجه آن كليسا كند، و از توجه به مكه و كعبه باز دارد، و اين موضوع را به پادشاه حبشه گزارش داد. از سوى ديگر قبايل مختلف عرب، نسبت به كعبه، حساسيت بيشترى نشان دادند، و روز به روز بر زائران كعبه و رونق آن افزوده شد.
ولى ابرهه اعلام كرده بود كه حج عرب را از كعبه به كليساى يمن برگرداند، اين اعلام باعث شد كه بعضى از اعراب ناراحت شده، مخفيانه به آن كليسا رفتند و آن جا را آلوده و ملوّث نمودند، و خبر اين موضوع به گوش ابرهه رسيد. ابرهه بسيار خشمگين شد و سوگند ياد كرد كه با لشگرى مجهز به سوى مكه روانه شود و كعبه را ويران نمايد.
به فرمان ابرهه، لشگرش به سوى مكه حركت كرد، و خود در پيشاپيش لشگر همراه فرماندهان سوار بر فيل شده و با آرايش عجيب جنگى به حركت خود ادامه دادند.
يكى از رجال يمن به نام ذونفر به عنوان دفاع از كعبه، مردم يمن را به جنگ با ابرهه فراخواند، لشگرى را مجهز كرد و به جنگ ابرهه رفتند، ولى به دست لشگر ابرهه شكست خوردند، و خود ذونفر اسير شد، ابرهه خواست او را بكشد، او تقاضا كرد مرا زنده نگهدار كه اميد است روزى وجود من باعث سودرسانى به تو گردد. ابرهه او را اعدام نكرد، بلكه دستور داد او را تحت نظر نگه دارند.
ابرهه با لشگرش به حركت ادامه داد تا به سرزمين كوه خَثعم رسيد، در آن جا نُفَيل بن حبيب خثعمى با لشكرى مجهز، به عنوان دفاع از كعبه، به جنگ ابرهه و لشگرش آمدند، درگيرى شديدى رخ داد، لشگر نُفَيل نيز شكست خورد، و فرد نُفيل اسير گرديد، ابرهه خواست او را بكشد، او گفت: مرا نكش، تا مسير راه را به تو نشان دهم و تو را به وسيله پيروانم كمك نمايم. ابرهه او را آزاد كرد.
در مسير راه باز گروه هايى از عرب به عنوان دفاع از كعبه، براى جنگ با ابرهه خداوند ارج شدند، ولى وقتى ديدند توانايى براى درگيرى با لشگر او را ندارند، عقب نشينى كردند.
به فرمان ابرهه در مسير راه شترها و دامهاى مردم مكه را كه در بيابان مىچريدند، غارت نمودند، از جمله دويست شتر حضرت عبدالمطلب عليهالسلام جد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را غارت كرده و براى خود حركت دادند.
ابرهه همچنان با كمال غرور، همراه لشكرى مجهز به نزديك مكه رسيد، در آن جا شخصى به نام حُناطه حِميَرى را به مكه فرستاد و به او گفت: از رئيس مكه سراغ بگير، وقتى او را يافتى به او بگو ما براى جنگ با مردم مكه نيامدهايم، هدف ما فقط ويران كردن كعبه است، هر كس به ما كارى نداشته باشد، ما نيز به او كارى نداريم، سپس رئيس مكه را نزد من بياور.
حُناطه وارد مكه شد، از رئيس مكه سراغ گرفت، گفتند: او عبدالمطلب است، نزد عبدالمطلب رفت و پيام ابرهه را به او ابلاغ كرد.
عبدالمطلب فرمود: ما قصد جنگيدن نداريم، و توانايى براى جنگ در ما نيست، خانه كعبه خانه خدا و خليل خدا ابراهيم عليهالسلام است، اگر خدا خواست، از خانهاش دفاع مىكند كه ما را توان جنگيدن نيست.
حُناطه گفت: همراه من بيا نزد ابرهه برويم، زيرا او به من فرمان داده كه تو را نزدش ببرم.