و اینک نامه یازدهم:
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
نامه یازدهم
سلام آقای دلهای شکسته...
سلام آقای خیمه های سوخته...
نمی دانم این نامه کجا به دستت می رسد؟
در گودال قتلگاه؟ یا در تنور خولی نفرین شده؟!
فدای تن زخم خورده ات...
حتما دیده ای که چگونه سروسامان خیمه های تو بهم خورد.
حالا دقایق کربلا دقیقه های اضطراب و پریشانییست.
همه چیز بهم می خورد!،
سقا و علمدار نیست،
موذن نیست، حتی شیرخواره هم در گهواره اش نیست، تو هم که سرت در کوفه و تنت در کربلا ...
اما همه اینها با درایت حیدرانه زینب سر و سامان می گیرد، او که نائبه تو و نماینده تام الاختیارت است اکنون در وسط کربلا محور استوار لشگرگاه تو شده،
و اکنون دور، دور عاشقانه های بانوی غم هاست!
سلام بر مادر مصیبت ها، سلام بر خواهر عشق، ستاره شب های دمشق...
بانو! آفتاب عمر برادرت در صحرای کربلا غروب کرده!
بانو! خودت را آماده کن، شاهد طشت دیگری خواهی بود، طشتی که سر پرخون و نورانی برادر در آن خواهی دید!
این بار قرآن ناطق و ناطق قرآن بر نیزه خواهی دید،
بانوی شکیبایی ها!
نیزه شکسته ها را بزن کنار، گلت این جا خفته! روز تاریخی عاشورا گذشت، حسین کاروان را به تو سپرده است،
رسول خون برادر! اکنون حنجره حیدریت را صاف کن، شام پر بلا بی تاب زبان گویای منطق علوی است... تو روز عدو را در شام، شام می کنی!
راستی زینب جان، هنگامه تلخ وداع، حسین چه گفت که آرام شدی!؟
شام غریبان، خیمه های سوخته، غارت، تاریکی ناله طفلان، تازیانه! کجا دانند حال تو سبکباران ساحل ها!
بانوجان! آماده باش که بعد از ظهر عاشورا،جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها!
غروب غریبانه عاشورا، چقدر آشناست برای این روزهای زینبیه دمشق...
از درد و داغت هر چه بگویم ، یک نکته از هزار نیست، فقط اجازه می دهی بپرسم: بعد از ظهر عاشورا، گودال قتلگاه....
والشمر جالس علی صدره!
بر قلب تو چه گذشت! واجدا! واحسینا!
بگذار بگوییم:
کلنا عباسک یا زینب!
من با شما هستم...
رو به کربلا...
........................
خلاصه
رسول خون برادر! حنجره حیدریت را صاف کن، شام پر بلا بی تاب زبان گویای منطق علوی است...