و همان راوی نقل می كند: كه در روز عید متوكل برنامه سلام داشت تصمیم گرفت كه از برابر امام هادی ـ علیه السلام ـ عبور كند. وزیرش به او گفت: این كار برای شما سبك است، مردم حرفها و قضاوتها خواهند كرد. متوكل گفت: من ناچارم كه این كار را بكنم. وزیر گفت: پس اگر جدی هستید با سرداران سپاه و أشراف دربار بروید كه كسی نفهمد شما برای دیدار امام هادی ـ علیه السلام ـ می روید فكر كنند همینطور عبورتان از برابر ایشان افتاده است
.
روای می گوید: وقتی با حضرت روبرو شدند من خود را به آن بزرگوار رساندم و عرض كردم كه متوكل قصد احترام به شما را داشته است. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: ساكت باش هیهات او سه روز دیگر بیشتر زنده نخواهد بود. راوی می گوید: پس از شنیدن این پیشگویی حضرت، به سراغ معلمی شیعی مدهب رفتم كه با او رفت و آمد داشتم و زیاد با او مزاح می كردم كه تو رافضی هستی. بعد از نماز عشا او را خواستم و گفتم: من امروز مطلبی را از امام تو شنیدم. گفت: چه شنیدی؟

جریان را برایش شرح دادم. گفت: به تو بگویم و نصیحت مرا قبول كن. گفتم بگو هر چه می خواهی. گفت: اگر امام هادی ـ علیه السلام ـ آن طور كه تو نقل كردی فرموده باشد فوراً برو و مال و اموالت را جمع كن كه متوكل بعد از سه روز یا می میرد و یا او را می كشند. راوی ادامه می دهد كه من از حرف مرد شیعه عصبانی شدم و او را سرزنش كردم ولی وقتی به خانه آمدم و با خود خلوت كردم پیش خود گفتم دور از عقل نیست كه جانب احتیاط را بگیرم و مال و اموالم را جمع كنم. بی درنگ به كاخ متوكل رفتم و هر چه داشتم جمع كردم
.
درست در شب چهارم متوكل كشته شد و من جان و مالم به سلامت ماند و من مذهب شیعه را انتخاب كردم و خود را موظف به خدمتگزاری امام ـ علیه السلام ـ نمودم از آن گرامی خواستم كه در حقم دعا كند تا حق ولایت را نسبت به آن خانواده ادا كنم.
- خیران اسباطی می گوید: وارد مدینه شدم و به محضر امام علی النقی ـ علیه السلام ـ شرفیاب شدم. امام ـ علیه السلام ـ از من پرسید كه واثق مدینه حالش چگونه بود. عرض كردم در عافیت و سلامتی بود
.
فرمود: جعفر چه كرد؟گفتم به بدترین حال در زندان محبوس بود.
فرمود: همانا او خلیفه خواهد شد.
فرمود: ابن زیارت چه می كرد؟ گفت فرمان او مطاع بود و امر و اجرا می شد. فرمود: ریاست او برایش نكبت می آورد و بعد مقداری ساكت شد و فرمود: چاره ای نیست جز مقدرات و احكام پروردگار، ای خیران بدان كه واثق مرد و جعفر متوكل به جای اونشست و ابن زیاد كشته گشت، عرض كردم این حوادث كی واقع شد؟


فرمود: پس از بیرون آمدن تو در فاصله شش روز اتفاق افتاد.[15]