ج ) سطح نظام معنايى ؛
انسانها و اهل يك زبان چگونه منظور يكديگر را درك مى كنند، چرا برخى از واژه ها را (( مستعمل )) و برخى را (( مهمل )) مى دانند، بعضى جمله ها را معنادار مى دانند و مى پذيرند و بعضى را بى معنا مى پندارند و رد مى كنند؛ در صورتى كه ممكن است تعدادى از جمله ها را هرگز نشنيده باشند؟ به سخن ديگر، دريافت معنا چگونه انجام مى شود؟
اگر به اين دو جمله بنگريم : (( على نشسته است )) ، (( اين واژه نشسته است )) ؛ جمله دوم غير مستعمل و بى معنا مى نمايد؛ زيرا در نظام معنايى زبان فارسى بين لفظ (( نشستن )) و حالت وضعيت خاص شخص در جهان خارج - كار يا فعلى كه از كسى سرمى زند - پيوندى آشنا وجود دارد. ولى همين كلمه با اندكى تغيير در جمله دوم نيز معنادار مى شود مثل اينكه بگوييم : (( اين واژه ، در اين جمله خوش نشسته است )) .
اين نكته حاكى از آن است كه چون زبان يك دستگاه است ، تعيين ارزش دقيق معنايى عناصر آن ، در ارتباط آنها با ساير عناصر ميسر است ؛ از اين رو، مى توان نتيجه گرفت كه هر واحدى زبانى داراى دو معناى مستقيم و غير مستقيم است ؛ معناى مستقيم يعنى معناى روشن و مشخص آن واحد و معناى غير مستقيم يعنى معناى حاصل از همنشينى هر واحد زبانى با واحد زبانى ديگر. اگر به اين دو جمله توجه كنيم : (( چه ماه روشنى ! چه ماه دور و درازى ! )) ، مى بينيم كه واژه هاى روشن و دور و دراز علاوه بر معانى مشخص خود، از طريق رابطه همنشينى ، در تشخيص معناى (( ماه )) نيز كمك مى كنند و در حقيقت ، به كمك آن دو مى فهميم كه منظور از ماه نخست ، ماه آسمانى و منظور از ماه دوم ، يكى از دوازده ماه سال است .
بنابراين ، مى توان نتيجه گرفت كه معمولا كلمات به تنهايى حامل معنا يا پيام نهايى و كاملا روشن نيستند و بايد در جمله بيايند تا معنا را به طور كامل برسانند. بعضى از كلمات نيز به تنهايى اصلا نمى توانند خود را بشناسانند و لازم است در زنجيره سخن قرار گيرند؛ مثلا واژه (( تند )) را نمى توان معنا كرد، مگر با استفاده از: توجه به رابطه هاى ترادف ، تضاد و تضمن ؛ يعنى ارتباط دادن واژه تند با واژه هاى تيز، ملايم ، آرام ، كند، كمرنگ و... يا قرار دادن واژه تند در جمله هايى مانند: (( چه باد تندى مى وزد! )) ، (( بسيار تند مى دويدند )) ، (( بالا رفتن از شيب تند كوه مهارت فوق العاده اى مى خواهد )) .
يافتن معنا در پاره اى موارد نيز آسان نيست ؛ مثلا همه ما معناى واژه هاى (( دست )) ، (( بالا )) و (( بسيار )) ، را مى فهميم اما وقتى با اين واژه ها جمله : (( دست بالاى دست بسيار است )) را مى سازيم ، نمى توان با فهم معناى فردى آنها معناى كل جمله را دريافت كرد. همچنان كه از جمله دشواريها در ارتباط لفظ و معنا امكان تغييرپذيرى معناى يك لفظ است . چه اينكه ممكن است معناى يك واژه در گذر زمان متروك و به فراموشى سپرده شود و يا معنى جديدى بر واژه بار گردد و يا آنكه معناى نخست استمرار يابد؛ از اين رو، بدين نكته نيز بايد در معناشناسى توجه شود.