داستانهای بحارالانوار
جلد 2


1_از ما حركت از خدا بركت

يكي از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله فقير شد. محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و شرح حال خود را بيان كرد.
پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود:
برو هر چه در منزل داري اگر چه كم ارزش هم باشد بياور!
آن مرد انصار رفت و طاقه اي گليم و كاسه اي را خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله آورد.
حضرت آنها را در معرض فروش گذاشت و فرمود:
چه كسي اينها را از من مي خرد؟
_مردي گفت: من آنها را به يك درهم خريدارم.
_حضرت فرمود: كسي نيست كه بيشتر بخرد!
_مرد ديگري گفت: من به دو درهم مي خرم.
پيغمبر صلي الله عليه و آله به ايشان فروخت و فرمود: اينها مال تو است.
آن گاه دو درهم را به آن مرد انصار داد و فرمود: با يك درهم غذايي براي خانواده ات تهيه كن و با درهم ديگر تبري خريداري كن و او نيز به دستور پيغمبر صلي الله عليه و آله عمل كرد.
تبري خريد و خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله آورد.
_حضرت فرمود: اين تبر را بردار و به بيابان برو و با آن هيزم بشكن و هر چه بود ريز و درشت و تر و خشك همه را جمع كن، در بازار بفروش.
مرد به فرمايشات رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل كرد.
مدت پانزده روز تلاش نمود و در نتيجه وضع زندگي او بهتر شد.
پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله به او فرمود: اين بهتر از آن است كه روز قيامت بيايي در حالي كه در سيمايت علامت زخم صدقه باشد.