بعد از شهادت آقا مهدي، يك بار خواب ديدم به خانه آمده است، از او پرسيدم:


«چه طور شهيد شده اي؟»



گفت: «يك تير به شكم و يك تير به پيشاني ام خورد.»



به من گفته بودند: كه فقط به پيشاني آقا مهدي تير خورده است، بعدها شنيدم



كه جنازه ي آقا مهدي آن طرف دجله مانده است؛ چون با دو دستش اسلحه



برداشته و جنگ مي كرده است تيري به پيشاني اش مي خورد و وقتي او را



در قايقي مي گذاردند كه بياورند، خمپاره اي درست روي شكمش مي افتد.



در دوازده سالي كه از شهادت آقا مهدي مي گذرد، هميشه او را در خواب ها



زنده ديده ام؛ با لباسي سراسر سفيد كه آمده تا سر سفره اي غذا بخوريم



و يا خبر مي دهد كه آماده شويد، مي خواهم شما را ببرم. يك بار هم نديده ام



كه شهيد شده باشد.

راوي : همسر شهيد مهدي باكري