ادامه جلسه اول - مبحث ششم


برکات ايمان به خدا


آنچه باعث بي‌خداشدنِ انسان مي‌شود جلوه و زيباييِ ظاهري پوچي‌هاست. كافر به پوچي‌ها دل مي‌بندد و عمرش بي‌حاصل مي‌شود. عمر بي‌حاصل به جهت بي‌ايماني است و اگر عمر كسي بي‌حاصل شد، اضطراب‌هاي گوناگون او را فرا مي‌گيرد! ايمان است كه انسان را به خدا وصل مي‌كند. و اگر انسان به خدا وصل نشود عملاً چه بخواهد و چه نخواهد به دنيا- يعني پوچي‌ها- وصل شده است.


اگر انسان به جاي آن كه به خدا اعتماد داشته باشد به خودش اعتماد كند، دچار پوچي مي‌شود. كسي كه به كمك هوش خود يا به کمک قدرت خود بخواهد مشكلاتش را حل كند ديري نمي‌پايد كه از بين مي‌رود، چون از خدا جدا شده است. اگر كسي بگويد « به حول و قوة الهي، إن‌شاءالله فردا چنان مي‌كنم» اشكالي ندارد، خداوند هم در قرآن توصيه مي‌فرمايد که؛ «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا، إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ...» براي انجام چيزي نگوييد من فردا آن کار را انجام مي‌دهم مگر اين‌که بگوييد اگر خدا بخواهد.


پس اگر كسي بگويد: «من با زور خودم فلان مي‌كنم»، خداوند عملاً به او مي‌نماياند که: «اَنْتُمُ الْفُقَراء» شما فقيريد، تو سايه‌اي، چيزي نيستي بايد به حق وصل شد تا چيز شوي. گفت:


سایه بنماید و نباشد
مانیز چوسایه هیچ هستیم


ايمان وسيله‌اي است براي اتصال انسان به غني مطلق يعني خدايي که «هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد» است. و بي‌ايماني چون جدايي از غني مطلق و حميد است، ماندن در فقر و نيستي است و در نتيجه عامل سرگردان‌شدن در ميان پوچي‌هاست. در واقع هركس كه راه ايمان به خدا را نيافته و به او مؤمن نيست، حتماً مضطرب است.


گاهي انسان، خودش نمي‌داند مضطرب است همان‌طور که بسيار پيش آمده که انسان عصباني نمي‌داند عصباني است و اگر به او بگويي فعلاً تو عصباني هستي موضوع را براي بعد بگذار، مي‌گويد نه من عصباني نيستم. مثلاً راننده‌هايي كه ماشين‌هايشان بنا به دلايلي در هم گره خورده است وقتي يك ماشين دير حرکت کند، چند بار بوق مي‌زنند، اين‌ها اضطرابي دارند كه خودشان نمي‌شناسند. بايد سر فرصت فكر كنند تا بفهمندكه چقدر با خودشان جنگيده‌اند! انسان‌ها متوجه نيستند كه بي‌ايماني و اضطرابشان آن‌ها را متلاشي مي‌كند. مانند دستي كه بر اثر سرما كرخ و بي‌حس شده باشد، در چنين حالتي اگر دست را روي آتش بگذارند به‌طوري كه بسوزد، شخص احساس درد و سوزش نمي‌كند، اما وقتي از حالت كرخي درآمد احساس مي‌كند كه دستش سوخته است. ميل به «دنيا»، «حرص» و «حسد» هم، احساس حقيقي آدمي را كرخ مي‌كند نمي‌گذارد بفهمد كه چه بلايي بر سرش آمده است. انسان مضطرب در بسياري مواقع اضطراب شديدِ «خود»ش را حس نمي‌كند، فکر مي‌کند اين هم يک نوع زندگي طبيعي است. بعد كه بيدار شد- چه در اين دنيا چه در
آن دنيا- مي‌يابد چه بلايي بر سر خود آورده است، در حالي‌که ايمان به خداي باقي کامل، عامل از ميان‌رفتن همة اين اضطراب‌ها است.