آدَم
كلمه اى است غير عربى (دخيل) اين كلمه 25 بار در قرآن بكار رفته ،17 دفعه (آدم) و 8 دفعه (بنى آدم) اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير آنرا عَلَم شخص گرفته و نام يك فرد گفته اند بعضى هم آنرا مثل انسان و بشر نوع دانسته اند.
ذيل اين نفس اين لفظ مطالب متنوعى خواهيم گفت كه نوعاً احتمالات و نظرات است و علم واقعى را محوّل بخدا و رسول و ائمه «عليه السلام» مى داريم.
عَلَم شخص يا عَلَم نوع؟
گفتيم كه اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير كلمه آدم را علم شخص دانسته و آنرا فقط يك نفر مى دانند و بعضى آنرا مثل انسان و بشر عَلَم نوع مى دانند.
1 - به بينيم آيا قول دوّم را مى شود از قرآن استفاده كرد؟ [بقره:30-33].
1- وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿٣٠﴾ وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَـٰؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿٣١﴾ قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿٣٢﴾ قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَائِهِمْ ۖ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ ﴿٣٣﴾
در اين آيات صحبت از خلافت بشر است. روشن است كه منظور خلافت يك فرد نيست و گرنه «يُفسد فيها وَ يَسْفِكُ» و تصديق آن از جانب خدا درست نبود از يك نفر ديگر نبوده باشد سفك دماء و فساد متصوّر نيست.
آيا مراد از اين خليفة اللّه است يعنى بشر جانشين خدا است؟ يا خلافت از اقوام پيشين؟ در صورت اخير لازم مى آيد كه پيش از نسل بشر: نسل ديگرى در روى زمين بوده باشد. رجوع شود به (خلف) اگر بگوييم: ضمير «عَرَضَهُمْ» به آدم راجع است و مراد از «هولاءِ» نيز آدم مى باشد در اين صورت آدم علم نوع است يا لااقل از آن نوع مراد است يعنى: خدا نامها را به آدم آموخت آنگاه آدمها را بملائكه نشان داد و فرمود: از نامهاى اينان بمن خبر دهيد. (كارهائى كه اينها مى كنند بكنيد)
ولى آنانكه آدم را علم شخص گرفته اند گويند: ضمير «عرضهم و هولاء» راجع به مُسِّميات است يعنى نامها را به آدم تعليم كرد آنگاه ناميده گان را به ملائكه نشان داد و فرمود از نامهاى اينان خبر دهيد.
مراد از تعليم اسماء چنان كه در «سمو» گفته ايم ظاهراً استعداد و قابليت انسان است براى كارهائى كه از ملائكه ساخته نيست و اظهار عجز ملائكه هم از اين جهت بود كه گفتند «لا عِلْمَ لَنا الّا ما علَّمْتَنا» و گرنه مى گفتند خدايا آنچه در پنهانى به آدم آموخته اى بما هم بياموز تا خبر دهيم ولى ملائكه ديدند: آنها طورى آفريده شده اند كه كار آدميان آز آنها ميسّر نيست و اين امر سبب خضوع و سجده آنان گرديد و به لياقت آدم در خلافت اعتراف كردند.
اگر بگوئيم: ضمير (اسمائهم) در هر دو جا بملائكه راجع است مراد آن مى شود كه آدم نامهاى ملائكه را بخودشان خبر داد. قهراً در اين صورت منظور همان «نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نَقْدِسُ لَكَ» است كه آدم كلمات را گفت ملائكه ديدند اين موجود ارضى هم بآنچه آنها ميگويند قادر است و هم باسماء ديگر.
از جمله «و نَحْنُ نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» بدست مىآيد كه ملائكه مىگفتند از خليفه تسبيح و تقديس است ما آنها را انجام مىدهيم. و يا مقصودشان از آن اطاعت بود يعنى ما پيوسته در طاعت و فرمان تو هستيم. ولى اگر ضمير (اسمائهم) راجع به مسميّات فئق باشد مراد آنست كه آدم به ملائكه اسماء آنها را خبر داد (ظاهراً استعداد خويش را اظهار كرد تا ملائكه تسليم شدند).