هنگامی که علی (ع) بستری شد . فرزندانش یک به یک آمدند به دست و پای پدر افتادند و قدم مبارک او را بوسیدند .میگفتند:پدر جان !این چه حالی است که از شما مشاهده میکنیم
؟کاش مادرمان فاطمه (س) زنده بود و ما را تسلی میداد ! کاش در مدینه کنار قبر جدمان رسول خدا بودیم و درد دل خود را به آن حضرت میگفتیم .
آه !از غریبی و یتیمی....امیرالمومنین (ع)
یه وقت امیرالمؤمنین علیه السلام با سختی لبانش رو حركت داد،فرمود:بچه هام رو بگین بیان،كنار بسترم،باهاشون كار دارم،حسن اومد،حسین اومد،زینبین اومدند،اصبق بن نباته میگه: وقتی
اومدم آقام رو دیدم،گفتم ای كاش كور شده بودم،یه دستمال زردی به سر امیرالمؤمنین علیه السلام بسته بودن،معلوم نبود،دستمال زردتره یا صورت علی،"،امیرالمؤمنین علیه السلام ممنوع
الملاقاته،دیدن اصبق بن نباته،پشت در خونه نشسته،زانوهاش رو بغل گرفته،نمی ره،امام حسن علیه السلام اومد گفت:اصبق مگه نگفتم بری،گفت:آقا می خوام برم،اما دلم جامونده ا
ینجا،پاهام دیگه منو نمی كشونه از اینجا برم،من بابام و میخوام،تا علی رو نبینم دلم آروم نمیشه،اجازه گرفت برا اصبق، اصبق بیاد به عیادت امیرالمؤمنین علیه السلام، شهدا رو فراموش
نكنیم،اینقدر با عشق می گفتند،جوابم گرفتند.
آنقدر در میزنم این خونه رو آقام آقام
تا ببینم روی صاحب خونه رو آقام آقام
همه رو كه بیرون كرد،فرمود:بچه هام كنار بسترم باشند،حسنین و زینبین دور بستر بابا حلقه زدند،یه وقت امیرالمؤمنین علیه السلام چشم های بی رمق خودش رو حركت داد،دور و بر خودش رو
نگاه كرد، فرمود:پس عباس كجاست،اومدند بیرون دیدن عباس سر به دیوار گذاشته،های های داره گریه میكنه،سئوال كردند امیرالمؤمنین علیه السلام، سراغ شمارو داره میگیره،مگه نمیآیید كنار بستر،
گفت:می خوام بیام،اما ادب میكنم،اینها كه دور بستر حلقه زدن،همه مادرشون فاطمه سلام الله علیها است،اما مادر من ام البنینه،من كجا و بچه های فاطمه سلام الله علیها كجا؟ "تا عباس
اومد كنار امیرالمؤمنین علیه السلام،زینب رو كرد به امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه داشت باباجان،یه نگاه خاص و ویژه به زینبت داشتی،هر وقت می خواستیم بریم سر قبر پیغمبر صلوات الله
علیه،یكی رو جلو جلو میفرستادی،شمع های بین راه رو خاموش كنند،كسی قد و قامت زینب رو نبینه،شما جلو جلو میرفتی،یه داداشم سمت راست،یكی سمت چپ،مثل نگینی حلقه وجود
من رو در بر میگرفتید،یكی از داداشهام رو موظف كنید،شما بفرمایید،من كنیز اینها هستم ،اینها امام من هستند،یكی از اینها مؤظف باشه كنارم باشه،هوای من رو داشته باشه،مسافرتی،كاری،
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:هركدوم رو بگی،من خودم بهش میگم،یه نگاهی كرد به چهره مبارك امام حسن و امام حسین علیهم السلام،عرضه داشت اینها امام من هستند،به اینها كه
چیزی نمی تونم بگم،نگاه زینب گره خورد به نگاه عباس علیه السلام،عرضه داشت:اگه اجازه بدید عباس كنارم باشه،امیرالمؤمنین علیه السلام با همون صدای كم جوهر، صدا زد عباسم بیا
جلو،عباس كه جلو اومد دست،زینب رو گذاشت تو دست عباس،صدا زد عباس جان، هذه ودیعتی منی علیه،این امانت من پیش توست،هوای این امانت رو داشته باش،میدونی كی زینب یاد این
حرف اوفتاد،وقتی زن و بچه رو اومد سوار بر ناقه كنه،یه نگاهی كرد سمت علقمه،گفت: عباس جان این امانت رو داری به كی میسپری می ری؟ببین یه مشت حرامزاده دور محمل زینب..........
صلی الله علیک یا مظلوم یا علی ابن ابیطالب