مقدّمه
معرفت به همه مؤلّفه های شخصیتِ برجسته و هستیِ شاخص و ممتازِ یگانه زنان در همه اعصار و امصار و در دو عالم پیدا و پنهان بسیار مشکل و معسور مینماید؛ چه اینکه از حیث «هویّت وجودی» ـ نه «ماهیت مفهومی» ـ و حقایق درون ذاتی، از باب «وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ» (صافات: 164) تکرارناپذیر و همتانابردار و ادراک ناشدنی است؛ و هرچه از حیث وجودی، قویتر، شدیدتر و کاملتر بوده و تجرّد بیشتری داشته باشد و به هستی محض قرب یابد مصداق «لایُدرِکُه بُعدُ الهِمَم و لایَنالُه غَوصُ الفِطَن»(2) خواهد شد که نه حکیم با ادراک حصولی و نه عارف با ادراک حضوری خویش، توان درک و معرفت به قلّه های بلند و منیع ذات و شخصیت وجودی او را ندارد و عرفانِ به آن انسان کامل هر آینه اعتراف به «جهل» و «عجز» از معرفت به حقیقت ذاتی اوست. اما راه ورود به بهشت ذات و جنّت وجود و هستی او نیز مسدود و بسته نیست، بلکه معرفت به مراتب و درجاتی از هستی و کمالات وجودی او ممکن و میسور است؛ یعنی اکتناه به ذات انسان کامل، که مظهری از «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ»(شوری: 11) و «وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوا أَحَد» (توحید: 4) شده و جامع اسماء جمال و جلال الهی است و کون جامع، تا غیب و شهادت وجود مطلق و مضاف هستی را در خانه خویشتن به هم گِره زده، راه ورود به حقیقت ذاتش را بر روی نامحرمان و محرومان از تماشاگه راز مسدود مینماید و تنها محرمان دل در حرم وجود و حریم هستیِ تشبّه یافته به هستی مطلق و مطلق هستی او راه دارند تا «لم یَحجبُها عن واجبِ معرفتهِ»(3) نیز صورت پذیرد و الگوشناسی و الگوپذیری در مقام استکمال وجودی با حرکت جوهری، تجدّد امثالی و حرکت حبّی(4) تعیّن یابد.