همان زمان اشتر به زبان فصيح درآمد و گفت: السلام عليك يا رسول اللّه! يا خاتم النّبيين [و امام المتقين] 1بدان كه من از آن ابو مسعود ثقفىام و او كافر است [به خداى و رسول خدا]، و در ايّام جوانى بارهاى گران بر من نهادى ومع هذا هيچ اشترى بيش ٢ من نمىرفت، اگر هزار بودى. يك روز بر پشت من بارى بس گران نهاد. خواستم كه برخيزم طاقت نداشتم، بيفتادم از پاى، و سينهام بر زمين آمد. چوبى برگرفت و بسيار مرا بزد.
به هزار حيله آن بار را بردم به آنجا كه مىخواست، و دوش مرا علف نداد و او و اهلش بر من مىخنديدند و مىگفت: فردا وى را مىكشم و گوشتش مىفروشم و اشترى ديگر مىخرم؛ و اين زمان بر تو آمدهام تا مرا شفاعت كنى و از هلاك و عذاب باز خرى.
پيغمبر عليه السّلام بگريست چندانكه محاسن مباركش تر گشت از شفقتى كه داشت بر اشترك لاغر، زيرا كه رحيم و مشفق بود بر همۀ مخلوقات؛ از آنكه رحمت عالميان است، و حقتعالى او را از آيات لطف و رحمت ٣ سرشته بود و در كنار لطف و مرحمت پرورده.
١ ) . داخل كروشه از «لا» .
2) . شايد: پيش.
٣ ) . در «لا» : و حقتعالى وى را به آب و رحمت.