3 - نواده محمّد بن عثمان - دومين نايب امام - مى گويد گروهى از خاندان نوبختى و از آن جمله ابوالحسن بن كثير نوبختى و نيز امّكلثوم دختر محمّد بن عثمان برايم نقل كرده اند:
اموالى از قم و نواحى آن براى ابوجعفر فرستادند تا به امام غايب عليه السلام برساند، آورنده در بغداد به خانه پدرم آمد و آنچه را فرستاده بودند به او تسليم كرد، و چون خواست برود ابوجعفر گفت : از آنچه به تو سپرده اند كه برسانى چيزى باقى مانده است ، در كجاست ؟
آورنده گفت : سرور من ! هيچ چيز نزد من باقى نمانده و همه را به شما تسليم كردم .
ابوجعفر گفت : چيزى باقى است ، نزد اثاث خود برگرد و جستجو كن و آنچه را به تو سپرده اند به خاطر آور.
آورنده رفت و چند روز به يادآورى و تفكر و نيز جستجو پرداخت و چيزى نيافت و آنان كه همراه او بودند نيز چيزى نيافتند كه به او بگويند، پس نزد ابوجعفر بازگشت و گفت : چيزى نزد من باقى نمانده است ، و آنچه به من سپرده اند نزد شما آوردم .
ابوجعفر گفت : دو لباس سردانى (نوعى لباس از منسوجات جزيره اى بزرگ در درياى مغرب ) كه فلان شخص به تو داد چه شد؟
مرد گفت : آرى به خدا درست است ، من آنها را فراموش كردم چنانكه كاملا از خاطرم رفته بودند و اكنون نمى دانم آنها را كجا گذاشته ام .
و دوباره رفت و هرچه كالا همراهش بود گشود و جستجو كرد و از هر كس هم كه كالايى برايش برده بود تا جستجو كند، اما لباس ها پيدا نشد.
نزد ابوجعفر بازگشت و مفقود شدن لباس ها را بازگفت ، ابوجعفر گفت : نزد فلان مرد پنبه فروش برو كه در عدل پنبه برايش بردى و يكى از آن دو عدل را كه روى آن فلان و فلان نوشته شده بگشا، آن دو لباس در آن عدل پنبه است .
مرد از اين خبر ابوجعفر شگفت زده و متحير شد، خود به آنجا رفت و عدل را گشود و دو لباس را يافت و نزد ابوجعفر آورد و تسليم كرد، و گفت : من آنها را فراموش كرده بودم ، هنگامى كه بارها را مى بستم اين دو لباس باقى ماند و آنها را در يك سوى عدل پنبه نهادم تا محفوظتر باشند.
و آن مرد اين موضوع عجيب را، كه از ابوجعفر ديده و شنيده بود و جز پيامبران و امامان ، كه از سوى خدا بر اين گونه امور آگاهى دارند كسى نمى داند، همه جا نقل كرد.
او با ابوجعفر آشنايى نداشت ، و فقط اموال به وسيله او ارسال شده بود؛ همچنان كه بازرگانان چيزهايى را براى طرف معاملات خود به دست افراد مطمئن مى فرستند؛ و همراه او بارنامه و نامه اى نبود كه به ابوجعفر داده باشد، زيرا وضعيت در زمان معتضد عباسى دشوار بود، و از شمشيرش خون مى چكيد، و امور امام در ميان خاصان سرّى و پنهانى بود، و آورندگان از آنچه نزد ابوجعفر ارسال مى شد خبر نداشتند، و فقط به آنان گفته مى شد كه اين كالا را به فلان جا ببر و تسليم كن ، بدون آنكه او را از چيزى آگاه سازند و يا نامه اى با او همراه نمايند، تا مبادا كسى از فرستندگان اموال آگاهى يابد.(غيبت ، ص 178 - 180؛ بحارالانوار، ج 51، ص 316 و 317.)