و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : در روز نوروز جبرئيل بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد (بحار الانوار 56/92.).
و شيخ طبرسى و ابن طاووس و ابن شهر آشوب و راوندى و ساير محدثان خاصه و عامه به طرق متعدده روايت كرده اند كه : چون اين آيه نازل شد و اذر عشيرتك الاقربين (سوره شعراء: 214.) - و به قرائت اهل بيت عليهم السلام : ورهطك منهم المخلصين (تفسير قمى 2/142؛ تاويل الايات الظاهره 1/395.) - يعنى : انذار كن و بترسان خويشان نزديكتر خود را و گروه مخلصان خود را از ايشان ،
پسامير المومنين عليه السلام را طلبيد و فرمود: يك صاع گندم از براى ايشان نان كن و يك پاى گوسفند را بپز و يك كاسه شير حاضر كن و فرزندان عبد المطلب را بطلب تا در شعب ابى طالب حاضر شوند؛ چون حضرت ايشان را طلبيد و ايشان چهل نفر بودند - و به روايتى سى نفر (تفسير فرات كوفى 301؛ طرائف 21؛ تفسير بغوى 3/401.)، و به روايتى ده نفر ( در روايتى كه ديده شد تصريح به ده نفر نشده است ولى كلمه رهط كه اهل لغت آن را به ده نفر يا كمتر معنى كرده اند در بعضى از روايات ديده شد مانند تاريخ ابن عساكر و مجمع الزوائد و...) - پس ابو لهب گفت : محمد گمان مى كند ما را سير مى تواند كرد هر يك از ما يك گوسفند مى خوريم و سير نمى شويم و يك كاسه بزرگ شير مى خوريم و سيراب نمى شويم ؛ پس چون روز ديگر صبح شد ايشان در خانه ابوطالب جمع شدند و عموهاى آن حضرت هم حاضر شدند (عباس ، حمزه ، ابوطالب ، ابولهب ) و چون داخل شدند تحيتى كه در جاهليت شايع بود گفتند و حضرت به تحيت اسلام يعنى سلام, جواب ايشان داد، و اين بر ايشان گران آمد كه در تحيت مخالفت طريقه آنها نمود؛ پس امير المومنين عليه السلام از آن نان و گوشت تريدى سااخت و با كاسه شير نزد ايشان گذاشت و اول پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را بر بالاى تريد گذاشت و فرمود: بسم الله بخوريد به نام خدا اين سخن هم ايشان را خوش نيامد، و چون بسيار گرسنه بودند شروع كردند به خوردن طعام و خوردند تا همه سير شدند و از طعام چيزى كم نشد و از شير آشاميدند تا همه سيراب شدند و هيچ كم نشد.
چون حضرت خواست با ايشان سخن بگويد ابو لهب مبادرت نمود و گفت : عجب سحرى به كار شما كرد مصاحب شما كه شما را به اين طعام قليل سير كرد و هنوز باقى است ، چون آن ملعون مبادرت آن حضرت نمود حضرت در آن روز سخن نگفت تا ايشان متفرق شدند و فرمود: يا على ! اين مرد امروز به چنين سخنى مبادرت كرد و من سخن نگفتم ، باز مثل اين طعام مهيا كن و فردا ايشان را جمع كن تا رسالت خود را به ايشان برسانم .
امير المومنين عليه السلام فرمود: روز ديگر چون طعام را حاضر كردم و ايشان خوردند و سير شدند، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى فرزندان عبد المطلب ! گمان ندارم كسى از عرب براى قوم خود آورده باشد بهتر از آنچه من براى شما آوردم ، بدرستى كه خير دنيا و آخرت را براى شما آوردم ، بگوييد كه اگر شما را خبر دهم كه دشمن شما صبح يا شام بر سر شما مى آيد از من باور مى كنيد؟ گفتند: آرى تو را راستگو مى دانيم ، فرمود: بدانيد كه خير خواه كسى به او دروغ نمى گويد و بدرستى كه حق تعالى مرا به رسالت فرستاده است بسوى عالميان و مرا امر كرده است كه پيش از همه كس خويشان و نزديكان خود را به دين او دعوت نمايم و از عذاب آخرت بترسانم ، و شاييد خويشان و نزديكان من و اين طعام كه خورديد و معجزه مرا در آن ديديد مانند مائده بنى اسرائيل است هر كه بعد از خوردن اين طعام به من ايمان نياورد خدا او را به عذابى معذب گرداند كه احدى از عالميان را چنان معذب نگرداند، و بدانيد اى فرزندان عبد المطلب ! كه خدا پيغمبرى نفرستاده است مگر آنكه براى او از اهل او برادرى و وزيرى و وصيى و وارثى مقرر گردانيده است پس هر كه از شما پيشتر به من ايمان آورد او برادر و وزير و وارث و وصى و خليفه من خواهد بود در امت من و از من بمنزله هارون خواهد بود از موسى ، پس كى مبادرت مى كند به بيعت من كه برادر من باشد و مرا مدد و يارى كند و معين من باشد بر مخالفان من پس او را وصى و وزير و خليفه خود گردانم كه از جانب من تبليغ رسالت نمايد و قرض مرا بعد از من ادا كند و وعده هاى مرا بعمل آورد؟ و اگر نكنيد ديگرى خواهد كرد كه حق او باشد.
چون حضرت سخن را تمام كرد همه ساكت شدند و جواب نگفتند، پس امير المومنين عليه السلام برخاست و عرض كرد: من بيعت می کنم با تو به هر شرطى كه بفرمايى و در هر چه حكم كنى اطاعت مى كنم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشين شايد آنها كه از تو بزرگترند برخيزند؛ پس بار ديگر فرمود، باز ايشان ساكت شدند و على عليه السلام برخاست ؛ پس در مرتبه سوم حضرت او را نزديك طلبيد و با او بيعت كرد و آب دهان مباركش را در دهان او انداخت و در ميان دو كتف و سينه او انداخت ؛ پس ابولهب گفت : خوب جزايى دادى پسر عم خود را كه اجابت تو كرد و دهانش را پر از آب دهان كردى .
حضرت فرمود: بلكه او را مملو گردانيدم از علم و حلم و فهم و دانش .
پس برخاستند و بيرون آمدند و خنديدند و به ابوطالب گفتند: تو را امر خواهد كرد كه اطاعت پسر خود بكنى (رجوع شود به مجمع البيان 4/206 و طرائف 20 و 21 و مناقب ابن شهر آشوب 2/31-33 و خرايج 1/92 و تفسير طبرى 9/483 و تفسير بغوى 3/400 و مجمعه الزوائد 8/302.) يعنى : پس ظاهر گردان و علانيه بگو آنچه را به آن مامور شده اى و اعراض كن از مشركان و متعرض ايشان مشو و از ايشان پروا مكن (سوره حجر: 94.).