راز خلقت زمین
آن شب، «زمزم» زمزمه شادی داشت و «مروه» در تماشای صفای یار بود و کعبه در طواف فرشتگان، که از حریم خدا محرمی به حرم پا نهاد که صفایش مروه و شعورش مشعر و عرفانش عرفات را به شگفتی می نشاند. او از سمت «صفا» آمده بود و «سعی» بر وفا کردن به «عهد» ازلی داشت. بعد از او «منا» مذبح منیَّتْ بود. او یاد داد که با سنگ ریزه های برائت، بت های درون و برون را «رمی» کنیم و عرفان عرفات را بیابیم. او اندیشه ها را به ضیافت معرفت می برد و دل های عاشق را با پای «هروله» به سوی صحرای نیاز می کشاند. سلام ساکنان سماوات و زمین بر او باد که مباهات آفرینش بود و راز خلقت کائنات.
پرچمدار عدالت
ابر سیاه فساد و گناه، بر آسمان جهان، سایه افکنده بود. عواطف انسانی پایمال شده بود. بت هایی از جنس بشر، اما بی رحم، حاکمان ملّت ها بودند و بت هایی از سنگ و چوب مظهر پرستش.
نه نسیم عدالتی می وزید و نه زلال مهر و عطوفتی جاری بود. صدایی جز چکاچک شمشیرها و نعره های جاهلیّتِ موهوم، همراه با آخرین ناله های دخترکانی معصوم، که زنده زنده به گور می رفتند، شنیده نمی شد. در چنین فضایی مخوف، محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ظهور کرد تا انسان را به چشمه های هدایت و انسانیّت رهنمون باشد. آمده بود تا با شعار آزادی، برابری و برادری، انسان های تحت ستم را از سلطه جبّاران و ستمگران برهاند و چنین نیز شد. در اندک زمانی تعالیم آن حضرت، همراه با آیات جان بخش قرآن، نه تنها جزیرة العرب، که سرزمین های دیگر، را نیز به لرزه درآورد و پرچم عدالت را در جهان گسترد.
تنها شاهد زمینی
کوه «نور» در شمال مکّه قرار دارد. در نقطه شمالی این کوه، غاری است به قدر قامت یک انسان که با گذر از سنگ های بسیار می توان به آن رسید. این غار از آشنای صمیمی خود، خاطرات بسیار دارد. امروز هم مردمان به عشق شنیدن این سخنان، با رنج بسیار، خود را به آستان آن می رسانند که از او سرگذشت وحی را بپرسند. غار حرا نیز با زبانِ حال می گوید، این جا، عبادتگاه «عزیز قریش» است. من شب ها و روزهای بسیاری را به یاد دارم که محمّد صلی الله علیه و آله وسلم به این مکان دور از غوغا می آمد تا با خدای خویش خلوت کند. من دل گفته ها، حرف ها و اشک های محمّد را دیده ام و هرگز آن شب رازانگیز را که جبرئیل برای اوّلین بار، پیام وحی خدا را بر محمّد می خواند، از یاد نخواهم برد. من تنها شاهد زمینی بعثت محمّدم.
آغاز وحی
«فرشته ای از طرف خدا، مأمور شد آیاتی چند به عنوان طلیعه و کتاب هدایت و سعادت، برای امین قریش بخواند تا او را به کسوت نبوّت مفتخر سازد. آن فرشته جبرئیل و آن روز، روز مبعث بود. در آن روز فرشته ای با لوحی فرود آمد و آن را در برابر او گرفت و به او گفت: «بخوان». او از آن جا که درس نخوانده بود، پاسخ داد من توانایی خواندن ندارم. فرشته وحی دوباره او را به خواندن فرا خواند ولی همان جواب را شنید. فرشته بار دیگر سخن خود را تکرار کرد. ناگهان سید بطحا احساس کرد می تواند لوحی را که در دست فرشته است بخواند. در این موقع، آیاتی را که در حقیقت دیباچه کتاب سعادت بشر است، خواند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. بخوان به نام پروردگارت که آفرید. انسان را از علق آفرید. بخوان و پروردگارت کریم ترین کریمان است؛ همان کس که به وسیله قلم آموخت».