امام حسن «ع» و پرسشهای مرد بیابانگرد
امامت بر دو رکن اصلی و اساسی استوار است: 1. نص، 2. علم. از این روست که میبینیم ائمه (ع) علی الدوام میکوشیدند تا نص بر امامت را بیان و تثبیت نمایند. دیدیم که امام حسن (ع) در بسیاری از اقوال و مواضع خود به این مسأله توجه داشت و بدان اهتمام میورزید. در یکی از خطبههایش فرمود:
«ما هستیم که خدا اطاعت ما را واجب کرده، و ما هستیم یکی از دو یادگار گرانبهای رسول خدا(ص) و در این مورد به حدیث غدیر و اعلمیت و غیره استدلال فرمود.»
این شیوه عمومی ائمه (ع) و شیعیان آزاده آنان بود. امیرالمؤمنین علی (ع) در راه کوفه و در مواضع دیگر، مردم را بر حدیث غدیر به گواهی گرفت.
امام حسین (ع) در منی مردم را بر حدیث غدیر گواه گرفت، و دیگر مواضعی که فعلاً مجال تتبع آن نیست.
در مورد رکن دوم امامت، یعنی علم نیز وضع به همین منوال است ائمه (ع) همواره بر این مطلب تأکید داشتند که تنها اینان و ارثان علم رسول خدایند و جفر و جامعه و غیر ذلک پیش آنهاست.
از طرفی امیرالمؤمنین علی (ع) را دیدیم که سعی داشت از همان منوال کودکی امام حسن (ع) صفت علم امامت را در او او اثبات کند، تا آگاهیاش از علومی که دیگران به ذرهای از آن نرسیدهاند، دلیلی بر امامت و رهبری حضرت باشد.
ملاحظه میشود که امیرالمؤمنین اهتمام میورزید تا علم امام را برای کسانی که خلافت را به دست گرفتهاند و صاحبان اصلی آن را از حق خدادادی آنان محروم کرده و به کناری زدهاند اظهار کند، و در نتیجه به آنان و امت مسلمان بفهماند که اینان شایستگی چیزی را که در دست گرفتهاند ندارند، چه رسد به این که کوچکترین حقی در آن داشته باشند.
در این باره، آن حضرت اسلوبی در پیش گرفت که موجب گردید مردم آن را برای یکدیگر نقل کنند و در مجالس خود از آن به عنوان یکی از نوادر نام ببرند. چرا که پاسخ کودکی که هنوز به سن ده سالگی نرسیده به پرسشهای مشکل و غامض، چیزی است که موجب دهشت و شگفتی مردم شده، توجه آنان را به خود جلب میکند.
قاضی نعمان در کتاب شرح الاخبار به سند خود از عبادة بن صامت و جماعتی از دیگران نقل میکند که مرد بیابانگردی نزد ابوبکر آمده و گفت:
من در حال احرام چند تخم شتر مرغ را پخته و خوردهام، اکنون بگو تکلیف من چیست و چه چیزی بر من واجب است؟
ابوبکر که نتوانست پاسخ او را بدهد گفت:
قضاوت در این مسأله بر من مشکل است، و او را به سوی عمر راهنمایی کرد. عمر نیز او را به عبدالرحمن معرفی کرد و او نیز در پاسخ مرد عرب درماند، و چون همگی درمانده شدند، آن مرد را به امیرالمؤمنین راهنمایی کردند و چون به نزد امیرالمؤمنین آمد، حضرت به حسنین اشاره کرده فرمود:
«سل أی الغلامین شئت، ای اعرابی! آیا شتر داری؟»
گفت: آری.
فرمود:
فاعمد الی ما أکلت من البیض نوقا، فاضربهن بالفحول، فما فصل منها فأهده الی بیت الله العتیق الذی حججت الیه،
به عدد تخمهایی که خوردهای، شترهای ماده را با شترهای نر وادار به جفتگیری کن و هر بچه شتری که متولد شد به خانه خدا که در آن حج به جای آوردی هدیه کن!»
امیرالمؤمنین (ع) فرمود:
«ان من النوق السلوب و منها ما یزلق،
(پسرجان!) شتران گاهی بچه میاندازند و گاهی هم بچه مرده به دنیا میآورند.
حسن (ع) فرمود:
ان یکن من النوق السلوب و مایزلق، فان من البیض مایمرق،
(پدر جان!) اگر شتران گاهی بچه میاندازند و یا بچه مرده به دنیا میآورند، تخم نیز گاهی فاسد و بی خاصیت میشود.»
در این وقت، حاضران صدایی شنیدند که میگفت:
«یا الناس ان الذی فهم هذا الغلام هو الذی فهمه سلیمان بن داود،
ایمردم! کسی که به این پسرک فهمانید، همان کسی بود که به (حضرت) سلیمان فهمانید.»
در این جا داستان دیگری نیز هست و آن داستان کسی است که چون دید فرد بی گناهی کشته میشود، اقرار کرد که قاتل واقعی من هستم. امیرالمؤمنین حکم کرد که قصاص از این مرد برداشته شود، زیرا اگر او انسانی راا کشته، انسان دیگری را زنده کرده است و هر کس انسانی را زنده کند، بر او قصاص نیست.
ابن شهر آشوب گوید:
«در کافی و تهذیب از امام باقر (ع) روایت شده که آن حضرت فرمود: امیرالمؤمنین (ع) فتوای این قضاوت را از فرزندش حسن جویا شد و او در
پاسخ گفت: هر دو اینها باید آزاد شوند و خونبهای مقتول از بیت المال پرداخت شود! علی (ع) پرسید: چرا؟ امام عرض کرد: چون خدای تعالی فرموده:
«من احیاها فکانما احیا الناس جمیعاً،
هر کس انسانی را زنده کند، گویا همه مردم را زنده کرده است.»
پرسشهای دیگری نیز هست که امیرالمؤمنین (ع) در مورد سداد، شرف و مروت و نیز دیگر صفات از فرزندش امام حسن (ع) پرسیده و امام (ع) به یکایک آنها پاسخ فرموده است.
مردمی پرسشهایی درباره ناس، اشباه الناس و نسناس از امام پرسید که حضرت او را به امام حسن (ع) راهنمایی کرد و آن حضرت به آنها پاسخ داد.
از دیگر سوی، امیرالمؤمنین از فرزندش امام حسن (ع) پرسید:
«بین ایمان و یقین چقدر فاصله است؟ فرمود: چهار انگشت. فرمود چگونه؟ امام حسن فرمود: ایمان آن است که با گوش خود میشنوی.»
مردی خدمت امیرالمؤمنین (ع) شرفیاب شد و پرسشهایی از او کرد؛ از جمله سؤال کرد: وقتی انسان میخوابد، روحش به کجا میرود؟ چگونه انسان چیزی را به خاطر میآورد و چیزی را از یاد میبرد، و چگونه افراد به دایی یا عموی خود شباهت پیدا میکنند؟ این مرد در نظر گرفته بود که اگر حضرت به این پرسشها پاسخ دهد، بدان معناست که کسانی که حقش را غضب کردهاند، اهل ایمان نیستند و اگر از پاسخ آنها درمانده، وی و دیگران در یک سطح بوده و با هم برابرند.
در آن موقع امیرالمؤمنین و فرزندش امام حسن (ع) و سلمان (ره) در مسجدالحرام بودند. امیرالؤمنین آن مرد را به امام حسن (ع) هدایت کرد.
امام حسن (ع) طوری پاسخ داد که آن مرد قانع شد. امیرالمؤمنین خبر داد که او خضر است.
معاویه کسی را نزد امیرالمؤمنین فرستاد تا از حضرت بپرسد: «فاصله میان حق و باطل چه اندازه است؟ قوس و قزح و نیز مؤنث چیست؟ آن ده چیز که برخی سختتر از برخی دیگر است کدام است؟» امیرالمؤمنین او را به امام حسن (ع) راهنمایی کرد و حضرت به همه آنها پاسخ فرمود.
پادشاه روم مسائلی را برای معاویه فرستاده و از او پاسخ خواست، اما معاویه در پاسخ آنها درمانده. مسائل را برای امام حسن (ع) فرستاد تا حضرت بدان پاسخ گوید.
در بعضی از نصوص آمده که پیامبر اکرم (ص) پرسشهایی را به امام حسن (ع) ارجاع داد تا بدآنها پاسخ گوید.
روزی امیرالمؤمنین (ع) از فرزندش حسن خواست که نامهای به عبداللهبن جندب بنویسد؛حضرت نوشت:
«ان محمداکان امین الله فی ارضه، فلما ان قبض محمداکنا اهل بیته، فنحن امناء الله فی أرضه عندنا علم البلایا و المنایا و انساب و مولد الاسلام و انا لنعرف الرجل اذا رأیناه بحقیقة الایمان و بحقیقة النفاق؛
محمد، امین خدا بر روی زمین بود، و چون قبض روح شد، ما که اهل بیت او هستیم، امنای الهی بر روی زمین میباشیم. علم منایا و بلایا، انسان عرب و ظهور اسلام نزد ماست، و چون کسی را ببینیم، به حقیقت ایمان یا نفاق او پی میبریم.»
پس به ذکر فضائل اهل بیت پرداخت و فرمود:
«ونحن افراط الانبیاء و نحن ابناءالاوصیاء (و نحن خلفاءالارض)
ما هستیم سلاله انبیا و ابنای اوصیا (و ماییم خلفای زمین).
سپس به ذکر منزلت اهل بیت و لزوم ولایت امیرالمؤمنین پرداخت این نامه، نامه بسیار مهمی است، بد نیست به آن مراجعه نمایید.
ابن عباس نقل میکند که گاو مادهای از کنار حسن بن علی (ع) گذشت. حسن فرمود:
«هذه حبلی بعجله انثی، لها غرة فی جبهتها و رأس ذنبها أبیض ؛
این گاو، گوساله مادهای در شکم دارد، پیشانی سفید است و سر دمش نیز سفید است.»
به همراه قصاب به راه افتادیم، تا گاو را کشت. گوساله را به همان ترتیب یافتیم که حسن توصیف کرده بود. به او عرضه داشتیم: مگر خدا نمیفرماید: «ویعلم ما فی الارحام» پس چگونه آن را دانستی؟ فرمود:
«انانعلم الخزون المکتوم الذی لم یطلع علیه ملک مقرب و لانبی مرسل، غیر محمد و ذریته ؛
ما محزون مکتوم را که نه ملک مفرب از آن مطلع است و نه پیامبر مرسل، جز محمد و ذریه پاکیزهاش، میدانیم.»
تفصیل این مطلب و سایر پرسشها، در منافع مذکور در پاورقی موجود است، بدان جا رجوع کنید. از جمله آنچه که حضرت درباره نوشتههای روی بال ملخ بیان کرده و ابن عباس آن را از علم میداند، در آن جا آمده است.