روزی گنجشک نری نزد حضرت سلیمان ( علی نبینا و آله و علیه السلام ) آمد و عرض کرد:این گنجشک ماده به من توجهی نمی کند، هر چه من به او محبت دارم در عوض او به من بی محبتی می کند. حضرت از گنجشک ماده باز خواست کرد، گنجشک ماده گفت: دروغ می گوید که به من محبت دارد،یکی دیگر را هم زیر سر دارد و دوست می دارد! حضرت سلیمان زار زار گریه کرد. می دانی چرا؟ یعنی: خدایا! نکند در قلب ما هم، غیر تو جای گرفته باشد؛ (بحارالانوار 14/95)
وقتی به حضرت مریم (سلام اللّه علیها ) خطاب شد: « هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا » (مریم 25) درخت را حرکت بده تا خرمای تازه از آن بریزد و بخوری. در این هنگام حضرت مریم (سلام اللّه علیها ) سؤال کرد که: خدایا! قبلا خودت روزی مرا در محراب حاضر می کردی، حالا می گویی درخت را تکان بده؟ خطاب آمد: قبلا بچه نداشتی تمام افکارت پیش ما بود لذا ما هم تمام حوائج و خواسته های تو را می دادیم، ولی الآن گوشه ای از دلت متوجه این فرزندت شده است، لذا ما هم به همان اندازه که دلت از یاد ما جدا شده، گفتیم درخت را تکان بده تا خرما بریزد و از آن بخوری؛ (تفسیر اثنی عشر 8/169).