ابوالادیان صدایش میزدند. خدمتکار امام حسن عسکری(علیه السلام) بود و نامههای او را به شهرها میبرد. در آن مدتی که امام بیمار شده بود، او هم مثل دیگران نگران و غمگین بود.
آن روز حضرت صدایش کرد و نامههایی را که برای بعضی از شیعیان شهرهای دیگر نوشته بود، به دستش داد و فرمود: «اینها را به دست صاحبانشان برسان. پانزده روز دیگر این جایی و وقتی نزدیک خانه شدی، صدای گریه و شیون از خانهام خواهی شنید و میبینی که پیکر مرا برای غسل و کفن میبرند.»
ابوالادیان غمگین شد. بار دیگر به یاد موضوع جانشینِ امام افتاد. پرسید: «آقای من! اگر این اتفاق غمبار رخ میدهد، پس برایمان بگویید که امام بعد از شما کیست؟»
امام سر بلند کرد، فرمود: «تو کار خود را انجام بده! هر کس در بازگشت، پاسخ نامهها را از تو خواست، او جانشین واقعی من است.»
ابوالادیان نشانههای بیشتری خواست. امام فرمود: «نشانه دیگر اینکه هر که بر پیکر من نماز خواند، او امام بر حق است و هر که «همیان» یا بسته خاصی را ـ که از جایی خواهد رسید ـ خواست، او جانشین من است.»
ابوالادیان سکوت کرد و رفت تا آماده سفر شود. با خود فکر میکرد که چه خواهد شد؟ یعنی دوازدهمین امام کیست؟
پیش از خروج از خانه، نامهها را در میان پیراهن خود پنهان کرد و از منزل امام خارج شد. همه میدانستند که اطراف خانه پر از جاسوسان خلیفه است. اگرچه معتمد عباسی چهار سال پیش، دارالخلافه (مرکز خلافت) را از سامرا به بغداد منتقل کرده بود، اما مأمورانش شبانهروز خانه امام را زیر نظر داشتند و مراقب رفت و آمدها بودند.
***