حاج آقای ابوترابی بعد از بازگشت از اسارت چندین کاروان پیاده روی را راه اندازی کرد، کاروان پیاده روی از حرم امام خمینی(ره) تا حرم امام رضا(ع) و پیاده روی به حرم حضرت معصومه(س) اما به یاد ماندنی ترین آنها کاروان پیاده روی به سمت مرز خسروی برای قرائت دعای عرفه بود...
در یکی از سفرهای پیاده روی به سمت مرز خسروی، در اطراف شهر قصرشیرین دیدیم پیرزنی با طفلی در آغوش کنار جاده ایستاده و سراغ قافله سالار کاروان را می گیرد.
حاج آقای ابوترابی را پیدا کردیم و پیش پیرزن بردیم...
پیرزن با حالتی عجیب و با گریه شروع کرد به سخن گفتن: این نوزاد نوه من است که بیماری لاعلاجی دارد، دیشب به حضرت زهرا(س) متوسل شدم وقتی که خوابیدم ، بانویی نورانی را در خواب دیدم که به من فرمودند(( فردا کاروانی از زایران فرزندم حسین(ع) از اینجا عبور خواهند کرد که قافله سالارش یکی از فرزندان ماست. طفلت را پیش او ببر و از او بخواه تا برایش دعا کند . ان شاء الله طفلت را شفا خواهیم داد)))..
حاج آقا طفل را در آغوش گرفت و برایش دعا خواند...
خاطره از آزاده سرافراز علیرضا علیدوست