خواب مقبل کاشانی شاعر اهلبیت
مقبل مداح امام حسین(ع) میگوید : من خیلی عاشق زیارت قبر امام حسین(ع ) بودم، یکی ازتجاربه من گفت من تو را به خرج خود کربلا میبرم .یک کاروانی ترتیب دادند و حرکت کردیم . ولی در بین راه سارقها ریختند و کاروان ما را سرقت کردند و من دلشکسته به گلپایگان برگشتم، یک حسینیه ای بود، دران حسینیه مشغول عزاداری شدیم، تا شب عاشورای حسینی ، شب عاشورا، را گریه کردیم و سینه زدیم ، روضه خواندیم، سپس من خوابیدم،در خوابدیدم که مشرف شده ام به صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع) اما یک عده خادمهایی که لباس سفید مخصوص دارند.مامور انتظاماتند . من آمدم در حرم اباعبدالله ، دیدم یکی از خدام دست مرا گرفت و گفت مقبل صبر کن . گفتم آقا این درخانه مولای من است . چرا دستم را گرفتی ؟ من عاشق حسینم. می خواهم بروم به زیارت قبرش . یک نگاهی به من کرد و گفت مقبل،آرام بگیر.
حرم را خلوت کرده اند ،مادرش فاطمه زهرا به زیارت قبرش آمده است . مقبل می گوید: من این حرف را شنیدم برگشتم توی صحن دیدم در دهلیز وسط صحن یک مجلسی است، یک گروه با وقار، یک عده مردم نورانی نشسته اند، من هم همان دم درنشستم،طولی نکشید دیدم یک شخصیتی که او خورشید است و دیگران ستاره، وارد شد.زیربغل هایش را گرفته اند. قامتش خمیده وهمه بلند شدند و او را صدر مجلس جا دادند.
سوال کردم این اقا کیست؟ گفتند:خاتم پیامبران است پیغمبر فرمود: دیدید حسین را کشتند. پیامبر(ص) سررا بلند کرد و فرمود: محتشم را بگوئید بیاید و برای ما روضه بخواند. گفت دیدم یک پیرمرد قد کوتا عمامه زولیده، محاسن انبوه آمد جلو،عرض ادب کرد و یک منبر از نور گذاشتند. پیغبر فرمود: برو بالا،
پله اول ، دوم .. تا پله نهم ایستاد .من گفنم حالا این دوازه بند شعر که گفته از کجایش شروع میکند،
ادامه دارد....