به نام خدا
حکایتی از یاران امام زمان(عج)
در آثار اسلامی آمده است که:
مردی مودب به آداب،در بازار بغدادبه سقط فروشی وارد شد واز او طلب کافورکرد
سقط فروش پاسخ داد:گافور ندارم،آن مرد الهی گفت:داری ولی فراموش کرده ای،در فلان بسته ودر کنار فلان قفسه است.
مرد سقط فروش برابر با گفتار آن چهره پاک به سراغ کافور رفت وآن را به همان صورتی رجل نورانی فرموده بود یافت.
از این معنی تعجب کرد پرسید:شما از کجا دانستیددر مغازه من کافور هست؟درصورتی که من مدت هاست به خیال این که این جنس را ندارم مشتریان خود را جواب می کنم.
آن مرد الهی فرمود:یکی از دوستان وجود مبارک حضرت ولی عصر(عج)از دنیارفته و حضرت اراده دارند خود متکفل غسل ودفن باشند.مرا به حضور خواستند و فرمودند که در تمام بازار بغدادبه یک نفر اطمینان هست و اوکافور داردولی داشتن کافور را فراموش کرده شما برای خرید کافور به نزد اوبرووآدرس کافور فراموش شده را در اختیار او بگذار،من هم به نشانی های ولی امر به مغازه تو آمده ام!
سقط فروش بنای گریه وزاری گذاشت واز آن مرد الهی به التماس در خواست کردکه مرا برای دیدار مولایم ،گرچه یک لحظه باشد باخود ببر!
آن مرد الهی درخواست اورا پذیرفت ووی را همراه خود برد،به بیابانی رسیدند که خیمه یوسف عدالت در آن جابرپابود.قبل از رسیدن به خیمه هوا ابری شدو نم نم باران شروع به فرو ریختن کرد ناگهان سقط فروش به یاد این معنی افتادکه مقداری صابون ساخته و برای خشک شدن بر بام خانه ریخته اگر این باران ببارد،وضع صابون چه خواهد شد؟
در این حال بود که ناگهان صدای حضرت حجت حق برخاست که صابونی را بر گردانیدکه با این حال،لایق دیدار ما نیست!
اینجا که پیشگاه عبدی از عباد صالح خدا بود،زائررا به خاطر داشتن دو حال نپذیرفتند.آه و حسرت برجای می مانداگر انسان برای نماز در محضر حق حاضر شودورو به قبله آردولی دلش از قبله حقیقی غافل وبه هزارجا غیر از پیشگاه حضرت محبوب مایل باشد.
آری،چون به طرف قبله ایستادی،توجه داشته باش که در دریای بی نهایت در بی نهایت کرم، لطف،عنایت ،محبت،وفاوغفران غرق هستی و معنا نداردبارسیدن به غنای محض و رحمت صرف،باز قلبت رو به دنیاو اهل دنیا داشته باشد،