و تو آغاز شدى



صدا، آیه محکم پروردگار بود که از حنجره «لولاک» تراوید:
بایستید! به رفتگان بگویید بازگردند و به نیامدگان بگویید بیایند... .
خدا به تماشا ایستاده بود و اقیانوس لایزال رحمت، دست‏هاى خورشید را در دست فشرد و بر فراز نظاره خلق، چون پرچمى به اهتزاز در آورد.
... و تو از غدیر آغاز شدى.

تو همان لحظه آغاز شدى؛ همان جایى که گرماى کویر، بند بند آدمى را تبخیر مى‏ کرد و ظهرِ بیابان، آن‏ همه چشمان مشتاق را با حیرت مى‏ نگریست، همان ‏جایى که حجة ‏الوداع، رو به پایان بود و رسول مهر، دست‏هاى روشنگر پس از خویش را به کائنات نشان مى‏ داد.

و تو آغاز شدى؛ اگر چه آغاز تو را پیش‏ترها، لیلة المبیت و خیبر گواهى داده بودند، اگر چه تو را از ازل، پا به ‏پاى محمد، رقم زده بودند.
هفت بند آسمان محکم شد؛ از آن روزى که تو بر فراز غدیر ایستادى و دستت، ستون مشیّد عرش، رو به پروردگار، بالا رفت.
تاریخ، از پیچ و خم سالیان و از پسِ خوابِ سر در گریبانش گردن کشید، تا جبل‏النورِ ولایت را ببیند و شانه‏ هاى نخستِ امامت را بشناسد.
... و خدا، با تو، با غدیرِ تو دینش را کامل کرد و نعمت‏هایش را بر مومنینِ آخرالزمان، تمام.
این رداى عصمت، این خلعت موزون امامت، چه برازنده است بر قامت خیبرشکنِ تو!
این بزم شادمانى و تبریک، این عید مودّت و سرور، چه شکوهى دارد در پاى دامان تو!
آه، امیر یگانه عدالت و امانت، خوش به روزهاى از این پس که به یمن تو در تقویم هستى سبز مى‏شوند و تا قیامت از تو، با نام تو در امانِ ولایتند!
عرشیان، نام تو را دست به دست مى ‏برند و دست افشانى مى ‏کنند.
گوش کن؛ رامشگرانِ ملکوت، تو را صدا مى‏ زنند:
اى قباى پادشاهى راست بر بالاى تو زینت تاج و نگین از گوهر والاى تو...