ابن شهر آشوب از امام صادق (ع) روایت کرده که جناب علی بن الحسین (ع) بر مصائب جانسوز و دردناک و بینظیر پدر بزرگوار خود، بیست سال و به روایتی چهل سال گریست و هرگاه غذایی برایش میآوردند میگریست و هرگاه آبی به دست حضرت سجّاد میدادند به شدّت گریه میکرد، پس یکی از خدمتکاران آن حضرت گفت: فدای تو شوم ای پسر رسول خدا، میترسم که تو خودت را هلاک کنی و گناهکار گردی، حضرت فرمود: «انما اَشکوا بَثّی و حُزنی الی الله و اَعْلَمُ من الله ما لا تعلمون (یوسف ـ 86)»، شکایت میکنم درد و اندوه خود را به خدا و من میدانم از خدا آنچه شما نمیدانید، پس فرمود: هیچوقت به خاطر نمیآورم کشته شدن فرزندان فاطمه را، مگر آنکه گریه در گلوی من میگیرد.
و در روایت دیگر وارد شده که امام سجّاد فرمود: چگونه نگریم و حال آنکه پدر مرا منع کردند از آبی که وحوش میخورند و او را با لب تشنه شهید کردند و در روایت دیگری آمده است که به امام سجّاد گفتند: آنقدر میگریی که نفس خود را خواهی کشت، حضرت فرمود: نفس خود را در روز اوّل کشتهام و بر او میگریم.
در روایتی وارد شده که گفتهاند: گریهکنندگان (بَکّائون) چهار نفر بودهاند در تاریخ: اوّل «حضرت آدم»، دوم «حضرت یعقوب»، سوم «حضرت یوسف»، چهارم «حضرت سجّاد علیهمالسّلام».
ابن شهر آشوب در مناقب روایت کرده که یکی از آزاد شدههای آن حضرت گفت: آیا وقت آن نرسیده که گریه کردن شما تمام شود؟ امام سجّاد فرمود: وای بر تو، حضرت یعقوب، دوازده پسر داشت و یک پسر او ناپیدا شد و از کثرت گریه، دیدههای او سفید شد و از شدّت غم و اندوه، پشت او خم شد، با آنکه میدانست که او زنده است و من دیدم پدر و برادران و عموها و هفده نفر از خویشان خود را که در برابر من و اطراف من کشتند و سر بریدند، پس چگونه اندوه من پایان پذیرد.
از شدائد و ظلمهایی که در حقّ امام سجّاد اعمال گردید تا هنگامی که به عالم قدس ارتحال نمود