آن گاه حضرت آدم عليه السلام به سمت چپ نگريست و از سياهرويان خواست تا خود را معرفى كنند. از يكى از آنها پرسيد:
تو كيستى؟
من خودخواهى و كبر هستم.
آدم عليه السلام جاى تو در كجاست؟
جاى من در مغز و دستگاه انديشه انسان است.
آدم عليه السلام: مگر عقل در آن جا قرار نگرفته است؟
چرا، ولى هنگامى كه من در آن جا مستقر مى شوم، عقل فرار مى كند.
آدم از دومين نفر از سياهرويان پرسيد: تو كيستى؟
من رشك و حسد هستم.
آدم عليهالسلام: جاى تو در كجاست؟
جاى من در دل است.
آدم عليهالسلام: مگر مهر و عاطفه در آن جا قرار نگرفته است؟
چرا، ولى وقتى كه من در آن جا جاى مى گيرم مهر و عاطفه بيرون مى رود.
آدم عليه السلام از سومين نفر از سياه رويان پرسيد: تو كيستى؟
من طمع و آز هستم.
آدم عليه السلام: جاى تو در كجاست؟
جاى من در چشم است.
آدم عليه السلام: مگر حيا در آن جا جاى نگرفته است
چرا، ولى زمانى كه من در آن جا جاى بگيرم، حيا مى رود.( المواعظ العددية،ص 189)
به اين ترتيب حضرت آدم عليه السلام درك كرد كه خودخواهى و كبر دشمن عقل است، رشك بردن مخالف عاطفه مى باشد و طمع و حيا ضد همديگرند.