ايـن ها همهبحث هاى مفصلـى دارد كه در جاى ديگر بايـد به آن ها پـرداخت, اما چهار عبـارت درادامه ايـن روايت, كه در متـون عامه هـم آمـده مـوجود است:
1ـ على احسنصوره
2ـ و اكملهيبه
3ـ و اتمكرامه
4ـ و اوفر.
نظام عدلوجـود, كه ظهورش در قيـامت كبـرا است, محـال است
(احسـن صـور
) را به بشرى بدهدمگر اين كه او بهتريـن سيرت ها را پيـش خدا بياورد; يعنى اگر در كمالات علمـى,اخلاقـى و عبادى, نيكـوتر از ديگران نباشد محال است به احسـن صـور بيايد:
(فمنيعمل مثقال ذره خيرا يره
).
علاقهپيامبر(ص) به فاطمه عايشه مى گـويـد: پيامبـر(ص) هنگامى كه از سفر مـىآمـد, اولينكسى را كه به ديدنش مى رفت فاطمه بود, هم چنين آخريـن كسى كه وقت رفتـن به سفر ازاو جدا مى شد فاطمه بـود. يعنى داناترين و دقيق تريـن انبياى خدا در جدايى جسمانىكـم ترين فواصل را بيـن خود و فاطمه رعايت مى كرد. وقتى هـم به خانه فاطمه واردمـى شـد كيفيت ورود او ايـن گـونه بـود كه:
نخست دستفاطمه را مى بوسيد. كسى كه جبرئيل خاك پايـش را مى بـوسيد خود دست فاطمه را مىبوسيد, ايـن فقط مهر پدرى نبود بلكه مطلبى فوق آن بود. بعد سينه, سپـس عرض پيشانىو تمام پيشانى را مى بوسيد و مـى فرمـود: مـن بـوى بهشت را از تـو استشمام مىكنـم, تـو را كه مى بوسم, جنت قرب را مى بويـم نه ايـن كه دخترم را مـى بـوسـم ومـى بـويـم. محـدثـان بزرگ اهل سنت نقل كـرده انـد كه: روزى پيامبـر(ص) وارد خانهفاطمه(س) شد ديد كه دخترش لباس ساده و وصله خـورده اى بر تـن دارد و مشغول دستآساست, تا صبح هـم نخوابيده و مشغول عبادت بـوده است, وقتى پيامبر(ص) ايـن وضع راديد قلب مبارك اش شكست و اشك بر گـونه هايـش لغزيد, به دخترش فرمـود:
(اصبرى علىمراره الدنيا
).
آن چه سيـوطـىو ابـن نجار و بقيه نقل كرده انـد چه جريانـى گذشت ما نمـى فهميـم. همين قـدر مـىفهميـم كه پيغمبر حركت كرد و رفت, جبـرئيل نازل شـد و ايـن آيه را آورد:
(و لسوفيعطيك ربك فترضى
).
مقـام حضـرتفـاطمه(س) در شب شهادت اش در شب دفـن فـاطمه(س) گـوشه اى از شخصيت آن بانـوىبزرگـوار به عالـم بشريت شناسانده شد. على(ع) بزرگ مردى بـود كه جنگ ها و شمشيرهاو ناملايمات زندگى در او هراسـى به وجـود نياورد اما غصه مرگ فاطمه, كمر او راشكست, چـون او مى دانست كه فاطمه كه بـود. دقت در تعبيرات حضرت(ع) نكته هاى عميقىبه ما مىآموزد, ايشان بر جنازه فاطمه زهرا(س) نماز خـواند, سپـس دست ها را به سـوىآسمـان بلنـد كـرد و فـرياد زد كه:
(هذه بنت نبيك فـاطمه اخـرجتها مـن الظلماتالـى النـور; پروردگارا, ايـن فاطمه, دختر پيامبـر تـو است كه او را از ظلمات بهسـوى نـور بـردى.
) گفته انـد كه: تا علـى(ع) اين سخـن را گفت زميـن به انـدازه يكميل در يك ميل, نـور بـاران شـد و بـدن فـاطمه را در بـر گـرفت. در واقع, خـداوندسبحان, خـواست به علـى(ع) پاسخ دهد كه فاطمه(س) به همان نـورى رسيده كه تو از آنسخن مى گويى.
مـى دانيـم كه
(انا لله و انـا اليه راجعون
) بـراى همه است, امـا بـراى فـاطمه
(الى النـور
)است, و ايـن كه علـى(ع) به خـدا عرض كرد: تـو فاطمه را از ظلمات دنيا به سـوى نور,سـوق دادى منظورش آن نـورى است كه در آيه شـريفه
(الله نـور السموات والارض
)آمده است.
مظلـوميتعلى(ع) در شهادت فاطمه(س) در ميان مومنان و پيشـوايان دينى فقط يك نفر
(اصبرالصابريـن
) لقب گرفته است و آن, اميرمومنان على بـن ابى طالب(ع) است. در زيارت اويكـى از عناوين اين است:
(السلام عليك يا اصبر الصابـريـن
) چرا ايشان اصبرالصابرين است؟ پاسخ اين سوال از كلام خود حضرت روشـن مى شود كه فرمود:
(صبر كردمدر حالى كه خار در چشـم و استخوان در گلو داشتـم
). آيا در عالـم كسى ديده شده كههم خار در چشمـش خليده باشد و هـم استخوان در گلويـش گير كرده باشد و با اين دوحال صبر كنـد, اما همين مـرد بزرگ و هميـن
(اصبر الصابـريـن
) در هنگام شهادتفاطمه(س) طاقت اش تاب شد. شگفتا, مردى كه در مشكلات سنگيـن روزگار و حـوادث تلخ وناگوار دوران خود و در ميدان هاى جنگ و جهاد, خـم به ابرو نياورده بود, در شبشهادت فاطمه(س) آن چنان بـى تاب شد كه خطاب به پيامبر(ص) عرض مى كند: اى رسـولالله مـن در مرگ دخترت فاطمه, صبرم تمام شـد, چرا كه بايد او را به طرز پنهانـىدفن كنم و تنها او را در قبر بگذارم:
((قل يـارسـول الله عن صفيتك صبـرى و رقـى عنها تجلدى
).
برگرفته شده از مجله پاسداراسلام - ش 202