يا على عليه السلام در هيچ امرى مخالف تو را نكردم
در يكى از روزهاى آخر حيات فاطمه عليها السلام كه در بستر بيمارى بودبه على عليه السلام گفت : على جان ! هنگام فراق نزديك شده است ، سخنانى دارم كه مى خواهم با تو بگريم .
على عليه السلام فرمود: آنچه دلت مى خواهد بگو، پس بربالين فاطمه عليها السلام نشست و دستور داد كسى داخل اطاق نباشد. آنگاه دختر پيامبر اين چنين گفت :
اى پسرم عم ! شروع زندگى با تو در هيچ امرى مخالفت تو را نكردم و هرگز از من دروغ و خيانت سر نزد.
على عليه السلام در حالى كه او را تصديق مى كرد، گفت :
تو باتقواتر و متواضع تر از آن هستى كه من تو را بر چنين امرى سرزنش كنم ، آه چقدر جدايى و دورى از تو بر من دشوار خواهد بود ! مصيبت پيامبر برايم زنده مى شود، از دست دادن تو براى من بسيار سخت و ناگوار است . از اين ماتم به خداى خود پناه مى برم و دل به او مى سپارم . مصيبت فراق تو آن قدر تلخ و سنگين است كه تحمل آن براى على مشكل و طاقت فرساست ، مصيبتى كه هيچ چيز نمى تواند آن را جبران كند، اين دردى است كه درمانى براى او نمى بينم .
سپس على عليه السلام سر فاطمه عليها السلام را به سينه چسباند و با هم گريستند. گريه فاطمه عليها السلام براى تنهايى على عليه السلام و گريه على عليه السلام در فراق زهراء عليها السلام . (كشف الغمه : ج 1، ص 191،)