بسم الله الرحمن الرحیم
چرا فزت و رب الکعبه؟
براستی با تو چه کردند ای ولی خدا؟
و ای جان و برادر پیامبر؟
و ای خلیفه الله اعظم؟
چرا در هنگام مرگت، در هنگام “امیر المومنین” بودنت، به جای وصیت و آه و فغان و پیچیدن از درد به خود، فرمودی: قسم به خداوند کعبه که رستگار شدم؟
در آن لحظه به چه فکر می کردی؟
کدامین حادثه ی زندگی ات از مرگ برایت تلخ تر بود؟
لحظه ی مرگ پیامبرت؟
لحظه ی گفته شدن جمله ی “هذا رجل لیهجل” ؟
زمان شکسته شدن در خانه ات؟
زمان شنیدن صدای خرد شدن استخوان های همسرت؟
لحظه ی به بند و طناب کشیدنت در مقابل چشمان فرزندانت؟
موقع دیدن رد سیلی یک نامحرم بر روی گونه های همسرت؟
و یا به خاک سپردن پنهانی آخرین وفا دار حقیقی به پیمان تو؟
براستی چه چیز تا به این حد تو را از این باتلاقی که همگان را در خود می کشد، رانده است؟
به نظر من هیچکدام ازموارد بالا!
آنچه مرگ را در کام تو شیرین تر میکرد، جدا شدن از این مردمان بود…
سخت ترین لحظه برای تو، هنگام بیعت دوباره ی این مردمان با تو بود…
همان هنگامی که آنقدر از هر طرف دست بیعت به سوی تو دراز می کردند که دو شانه ی تو به هم فشرده میشد…
چرا که آنان همان مردمانی بودند که تمام حوادث زندگی تو تقصیر و بر گردن آنانست…
آنان همان نا مردان اند…
آنان همانانی بودند که در شکستند، سیلی زدند، غصب کردند، ناسزا گفتند…
و همانانی که تورا به شهادت یا به قول خودت، به رستگاری رساندند…
و عجیب تر آنکه تو چه خوب می دانستی که رستگاری ات تنها در گرو رها شدن از آنان است! نه با آنها بودن…
سلام بر تو ای امیر همیشگی مومنان…
ای مهربان ترین پدر دنیا…
و ای اولین مظلوم روزگار…
و اکنون چه؟…
آیا ما داریم خلاف آن کارها، با امام زمان خویش می کنیم؟