...همین که گفتم. توی محراب رو «قل هو الله» کار میکنی، دور تا دور شبستون رو هم «آیۀ الکرسی» فقط هم یه بار اسم خودت رو میآری؛ فقط یه بار.
حاج ابراهیم، کاشیکار زبر دست، نگاهی به نازک کارهای زیبای مسجد کرد و گفت: معمار، آخه ما از این کار نون میخوریم. چه عیبی داره من چند جای این مسجد اسم و تلفن خودمو روی کاشی بنویسم؟
- اوسّا، اینجا مسجد دانشگاهه، با بقیه جاها توفیر داره. چقدر از من حرف میگیری؛ حاج ابراهیم همان گونه که معمار گفته بود عمل کرد. روی کاشی های مسجد فقط یک بار از خودش اسم آورد. مزدش را گرفت و تسویه کرد و رفت.امّا چند روز بعد زنگ تلفن معمار به صدا در آمد. حدس بزنید چه کسی بود.- معمار، از کار راضی هستی؟ همون طور که شما گفته بودین، ما کار کردیم. اما یه نیم نگاهی هم به آخرِ آیۀ الکرسی دور شبستون بندازین، یه چیزایی دستتون میآد... عزت زیاد.
معمار از جا برخاست و راه مسجد را پیش گرفت و شروع کرد با دقت، آخر آیۀ الکرسی دور شبستان را خواندن؛وَالذینَ کَفرُوا أَولیاؤهُمُ الطاغُوتُ یُخرجُونَهُم مِنَ النّورِ إلَی الظّلماتِ أولئکَ اصحابُ النارِ هُم فِیها خالِدُونَ. این آخر آیۀ الکرسی است. اصولاً باید کاشیکار به همین اندازه بسنده میکرد؛ اما او بخشی از آیه بعد را هم در ادامه آورده بود. چیزی که معمار تاکنون هیچ کجا ندیده بود: أَلَم تَرَ إلَی الَّذِی حاجّ ابراهیم... و دیگر تمام!یعنی من عرضه این را دارم که نام خودم را از زبان قرآن بر کاشیهای مسجد شما حک کنم!این هم نوعی هنرمندی است؛ نه؟میدانید آنچه ابراهیم نبی را به آن مقامات بلند رسانید، چه بود؟ اینکه تبری برداشت و به بتکده رفت و جو را شکست.قبول کنید از انسان، چنین فرآیندی بسیار زیباست.حالا با من بیایید تا دریچهای به روی شما باز کنم از باغ بهشت و پژواکی از صدای شکستنی باشم به گوش دل شما. هنوز از آنروز دلچسب چندان نگذشته؛پایم را که به صحن مسجد بزرگ دانشگاه صنعتی اصفهان گذاشتم، مثل کسی که از کنج عزلت به هیاهویی شیرین خزیده، غرق نشاط شدم.نمازگزارانی جوان، صف به صف، شانه به شانه. از محراب گرفته تا آستانه در، شمارشان از هزار بیش.فهمیدم چنین رونقی با نیت بانی بیگانه نیست؛ لذا پرسیدم بانی این مسجد کیست؟گفتند یک ایرانی مقیم قطر که تمام مخارج ساخت مسجد را پذیرفته، به شرط آنکه کوچکترین اسمی از او برده نشود... او حتی در مراسم افتتاح مسجد نیز حاضر نشده و اجازه نداده کسی او را معرفی کند!از مرز شکستن حصارهای اطراف و جوّ پیرامون که بگذری، میرسی به بهشت دل انگیز خودشکنی!اما با تو بگویم؛ اوّلاً:این شکار، دام هر صیاد نیست.ثانیاً:هزار نکته باریکتر ز مو این جاست.آنچه آن ایرانی مقیم قطر را از آن کاشیکار زبردست متمایز میکند، همین است.او پای بر سر «خویش» نهاد و از خود گذشت؛ اما این پای در گل و لای «خود» نهاد و در خویش ماند.اکنون که دامنه سخن به اینجا کشید، بگذار نکتهای دیگر هم با تو بگویم؛ اینکه گاهی آیینهای بگذاری و به تماشای خود بایستی و با خود زمزمه کنی:آینه نقش تو چو بنمود راست
خود شکن، آیینه شکستن خطاست
برگرفته از کتاب «میشکنم در شکن زلف یار» مؤلف حسین سروقامت