1) روزى مـعـاويـه از او خـواسـت كـه مـنـبـر بـرود و بـا مـردم سـخن گويد، شايد در ضمن سـخنرانى ضعف بيان او بر مردم آشكار شود و ارزش او را بكاهد. امام به منبر رفت و داد سـخـن بداد. و به معرفى شخصيت معنوى و الهى خود پرداخت ، تا آنكه معاويه سراسيمه شد و گفت :
ابا محمد، دست از اين سخنان بدار، براى ما از خرما بگو!
امام با حضور ذهن و عـلم وسـيـعـى كـه داشـت ، سخن را بريد و فرمود:
((باد در آن مى دمد و بزرگش مى كند، گـرما آن را مى پزد، و هواى خنك شب آن را سرد و خوش طعم مى سازد.))
سپس بلافاصله به سخن گذشته خود ادامه داد و به معرفى خويش پرداخت .
2) مـردى از ابوبكر سؤ الى كرد كه وى در پاسخ آن درماند. او را به عمر حواله كرد و او بـه عـبـدالرحـمـن ، و چـون هر سه عاجز شدند او را نزد على عليه السلام فرستادند و حـضـرتـش او را بـه امـام حـسـن عـليـه السـلام راهـنـمـايـى كـرد. سـؤ ال ايـن بـود: مـن در حـال احـرام چـنـد عـدد تخم شتر مرغ را پخته و خورده ام ، كفاره من چيست ((زيـرا صـيـد حـيـوانـات خـشـكـى در حال احرام ممنوع است و كفاره دارد.)) ؟
امـام فـرمود: آيا تو را شتر هست ؟ گفت : آرى . فرمود: به تعداد تخمهايى كه مصرف كرده اى شتران نر و ماده را به جفت گيرى وادار، آنچه از آنها زاده شـد بـه خـانـه خدا اهدا كن .
اميرمؤ منان عليه السلام براى آزمايش پرسيد: برخى از شـتـران مـاده فـرزنـدان خـود را نـاتـمـام مـى انـدازنـد و بـرخـى از اول نـطـفـه آنـهـا بـسـتـه نـمـى شـود! امـام حـسـن عـليـه السـلام فـرمـود: ايـن احـتـمال درباره تخم هاى شتر مرغ هم مى رود، زيرا ممكن است برخى از آنها فاسد بوده و داراى نـطـفـه اى نـباشد! در اينجا صدايى برخاست كه : اى مردم ، آن كسى كه اين حكم را به اين نوجوان فهماند همان خدايى است كه در آن داورى كه براى سليمان و داود پيش آمد حكم را به سليمان فهماند((اشاره به آيه 78 و 79 از سوره انبياء: و داود و سليمن اذ يحكمان فى الحـرث اذ نـفـشـت فـيـه غـنـم القـوم و كـنـا لحـكـمـهـم شـاهـديـن (78) ففهمنا سليمن و كـلا ءاتـيـنـا حـكـمـا و عـلمـا و سـخـرنـا مـع داود الجبال يسبحن والطيرو كنا فعلين (79).))