انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: نامه ای به امام رضا

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    همکار قبلی انجمن
    میانگین پست در روز
    0.19
    نوشته ها
    800
    صلوات و تشکر
    1,252
    مورد صلوات
    2,496 در 790 پست
    دریافت کتاب
    2
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض نامه ای به امام رضا














    نامه ای به امام رضا (ع)


    رستم در یکی از روستاهای کوچک حاشیه جنگلی شمال زندگی می کند. او با تعدادی گاو و گوسفندی که دارد، اموراتش را با دامداری می گذراند.
    تا وقتی هم که زنش نازبانو مریض نشده بود، زندگی آرامی داشتند. از وقتی هم که زنش مریض و خانه نشین شد، گویی رستم دست راستش را از دست داده است و بی کس و کارشده است.
    مرد کلافه بود !، نازبانو نا امید ازخوب شدن !، و بچّه ها نیز انگیزه خواندن درس را از دست داده بودند !.
    رستم یکی از دو گاوش را که برایش باقی مانده بود برای ادامه درمان نازبانو فروخت. ولی اثری از درمان او دیده نشد
    مریضی نازبانو برای پزشکان معالج ناشناخته بود.
    رستم هر چه داشت خرج دوا و درمان نازبانو کرد. و تنها امیدش دعا و نذر و نیازی بود که می توانست او را آرام و امیدوار نگاهدارد.
    مرادقلی پدر نازبانو پیشنهاد کرد، نازبانو را به زیارت مشهد ببرد، تا شاید آقا نظری به دعاهای مردم داشته باشد. از این رو پولی جمع کردند، تا خرج سفرشان باشد. نازبانو قادر به رفتن این سفر نبود. بنابراین تصمیم گرفتند رستم نامه ای برای امام رضا(ع) بنویسد و با خودش ببرد.
    رستم تصمیم گرفت نامه ای به امام رضا (ع) بنویسد.
    وضو گرفت و به امامزاده محمّد رفت. رو به ضریح چوبی نشست. کاغذی را که از وسط دفتر خیرالنسا کنده بود روی زانویش گذاشت تا در کنار امامزاده محمد نامه اش را بنویسد. نامه اش را اینگونه آغاز کرد.
    الهی به امید تو. این نامه را خودم برای شما می نویسم. نامه به آقای فرماندار و آقای استاندار را دادم یکی که بلد بود بنویسد. ولی هیچ کدام جواب نامه ام را ندادند. حالا می خواهم خودم و شما از این نامه باخبر باشیم.
    آقا !. کلفت شما مریض شده !. نازی و زرگل ام را برای خوب شدن نازبانو فروختم. ولی افاقه نکرد !. حالا بچّه ها شیر نمی خورند.
    آقای من !. می گویند، ضامن آهو شده ای !. می خواستم ضامن نازبانو ی ما هم بشوید !. البته آهو کجا و ما کجا !.



    خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما

    آمین




  2. 4 کاربر برای پست " مهاجر " عزیز صلوات فرستاده.

    فاطمه (2013_12_26), ملکوت (2013_12_31), مدیریت محتوایی انجمن (2013_12_26), شهاب ثاقب (2013_12_26)

  3. Top | #2

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    همکار قبلی انجمن
    میانگین پست در روز
    0.19
    نوشته ها
    800
    صلوات و تشکر
    1,252
    مورد صلوات
    2,496 در 790 پست
    دریافت کتاب
    2
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    رستم درحالیکه اشک هایش بر روی کاغذ نامه می ریخت، چند خواسته دیگرش را نیز به نامه اضافه کرد. کاغذ را تا زد و داخل پاکت گذاشت، و با زبانش پاکت را بست. ازجایش بلند شد. ضریح چوبی امامزاده را با دستمال تمیزی پاک کرد. و در حالیکه مشغول تمیز کردن بود، به امامزاده گفت: امام رضا (ع) فامیل شماست. شما هم که من را می شناسی. سفارش ما را بکنید. نازبانو سر پا بشود.
    وقتی به خانه آمد، دیر وقت بود. بچّه ها خواب بودند. ولی نازبانو از درد نخوابیده بود. نامه را به نازبانو نشان داد. برای آقا نامه نوشته ام. خودم می برم. امام رضا که فرماندار و استاندار نیست !. او ضامن آهوست !. حتماً شفا پیدا می کنی !. نازبانو در حالی که دردش را مخفی می کرد، با تبسم و تکان دادن سر از رستم تشکر می کرد.
    رستم خواهرش را چند روزی به خانه اش آورد تا مواظب نازبانو و بچّه ها باشد. وخودش راهی مشهد می شود.
    رستم در طول سفر، به خوب شدن نازبانو فکر می کرد. در خواب و خیال شفای نازبانو را می خواست،
    به چند کیلو متری مشهد رسیده بودند. جایی که گنبد طلایی آقا معلوم بود. کمک راننده با صدای بلند گفت: کسی هست که برای اولین بار به مشهد می آید ؟!.
    رستم بلند می شود. کمک راننده از رستم می خواهد بیاید جلو. راننده نگاهی به قیافه رستم می کند و از شاگردش می خواهد به او کاری نداشته باشد.
    رستم جلو آمد و گفت: اولین بار است که به مشهد می آیم.
    راننده پرسید. می دانی کسی که برای اولین بار به پابوس آقا بیاید، هرچه از آقا بخواهد حاجتش را می گیرد ؟!.
    رستم گفت: نه !. نمی دانستم !.
    راننده اتوبوس را گوشه ای پارک کرد و رو به رستم گفت: چشماتو به بند و نیت کن !.
    رستم چشم هایش را بست و نیت کرد.
    نیت و حاجت رستم را با اینکه در دلش بود، همه مسافرها متوجه شدند.
    راننده، گنبد طلای امام رضا(ع) را به رستم نشان داد. مسافران اتوبوس یکصدا صلوات فرستادند و با صدای بلند از امام رضا(ع) خواستند، حاجت رستم را بدهد.
    رستم بعد از پیاده شدن از اتوبوس و تشکر از راننده و کمک راننده راهی حرم شد.
    راننده تاکسی رستم را در یکی از ورودی های حرم ییاده کرد. ازدهام جمعیّت در صحن و خیابان های اطراف، رستم را شوکه کرد. بطوریکه ذهنش درگیر جمعیت و نوبت رسیدن او به حرم شد.
    ساعاتی در میان جمعیت دور سقا خانه گشت. فشار جمعیت او را مجبور کرد خودش را به بیرون برساند. نفسش بند آمده بود. گوشه ای نشست. بدنبال مسافرخانه ای می گشت که پنجره اش رو به گنبد طلای آقا باز باشد.
    رستم نا امید و نگران نامه اش بود. که چگونه با این جمعیت به آقا برساند. او نمی خواست بدون جواب برگردد. مسافرخانه ای پیدا کرد که پنجره اش رو به حرم بود. رستم نیمه های شب از پنجره اطاق با گنبد طلایی آقا ارتباط برقرار کرد. از خودش و از مریضی نازبانو حرف زد. از اینکه با امید آمده است. نمی خواهد ناامید برگردد.
    رستم شب نخوابید. صبح خیلی زود راهی حرم شد. بلکه بتواند آقا را زیارت کند و نامه اش داخل ضریح بی اندازد.
    جمعیت در صحن وسرای امام روان بود ولی خیلی زود رسیدن به ضریح سخت شد.
    رستم به داخل حرم رفت، ولی بی نتیجه از حرم بیرون آمد. ناامید نگاهی به حرم کرد. نامه را از جیبش درآورد. و دوباره داخل جیبش گذاشت. گوشه ای نشست. چیزی نگفت. با اینکه ناراحت بود، از کسی و چیزی هم شکایت و گله ای نداشت. و رو به آقا گفت: برای تو نامه نوشته ام. با امروز دو روز است که آمده ام. ولی بخاطر جمعیت زیادی که در بیرون و داخل حرم هستند نتوانسته ام، نامه ام را بدهم.
    آقا جان !. این مردم مشکل دارند. حتماً مشکل شان از مشکل من بیشتر است. من از مشکل خودم صرف نظر می کنم. حاجت این مردم را برآورده کن.
    رستم نا امید به ترمینال بر می گردد. او از اینکه دست خالی به خانه برمی گشت ناراحت و شرمنده نازبانو بود. در فاصله حرم تا ترمینال یکی از خادمان آقا، که بعد از شیفت کاری به خانه می رفت، باب صحبت را با رستم باز کرد. رستم قصه نامه اش را گفت. خادم نامه را از رستم گرفت، قول داد نامه را به آقا برساند. خادم از تاکسی پیاده شد. رستم به روستا برگشت و قبل از رفتن پیش نازبانو، به امامزاده رفت. به گریه افتاد. لحظاتی بعد احساس کرد، کسی روی دوش وکتفش را می مالد !. سرش را بالا گرفت. نازبانو بود !. مردم روستا، بیرون امامزاده ندای الله اکبر سر داده بودند، و رضا !، رضا ! می گفتند.

    خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما

    آمین




  4. 5 کاربر برای پست " مهاجر " عزیز صلوات فرستاده.

    فاطمه (2013_12_26), ملکوت (2013_12_31), مدیریت محتوایی انجمن (2013_12_26), گل مريم (2013_12_26), شهاب ثاقب (2013_12_26)

  5. Top | #3

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.26
    نوشته ها
    1,100
    صلوات و تشکر
    1,212
    مورد صلوات
    2,090 در 867 پست
    نوشته های وبلاگ
    10
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    دلتنگتم آقاجون!!!

  6. 4 کاربر برای پست " فاطمه " عزیز صلوات فرستاده.

    مدیریت محتوایی انجمن (2013_12_27), گل مريم (2013_12_26), از خاک تا افلاک (2013_12_26), شهاب ثاقب (2013_12_26)

  7. Top | #4

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    همکار قبلی انجمن
    میانگین پست در روز
    0.19
    نوشته ها
    800
    صلوات و تشکر
    1,252
    مورد صلوات
    2,496 در 790 پست
    دریافت کتاب
    2
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم

    مهمان تو و سفره احسان تو بودم

    یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم

    ای کاش فقط بی‏سر و سامان تو بودم

    تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد

    زآن روز چو آهوی بیابان تو بودم

    طوفان عجیبی است غم عاشقی تو

    چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم

    ای گنبد تو عشق ، من خسته دل ای کاش

    چون کفتر پر بسته ایوان تو بودم

    یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست

    ای کاش ز زوار خراسان تو بودم

    شعر از: مهدی صفی یاری

    خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما

    آمین




  8. 5 کاربر برای پست " مهاجر " عزیز صلوات فرستاده.

    ملکوت (2013_12_31), مدیریت محتوایی انجمن (2013_12_27), گل مريم (2013_12_26), از خاک تا افلاک (2013_12_26), شهاب ثاقب (2013_12_26)

  9. Top | #5

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    همکار قبلی انجمن
    میانگین پست در روز
    0.19
    نوشته ها
    800
    صلوات و تشکر
    1,252
    مورد صلوات
    2,496 در 790 پست
    دریافت کتاب
    2
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    حال وهوای پنجره فولاد دارم

    ازکودکی این صحنه را در یاددارم

    خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما

    آمین




  10. 5 کاربر برای پست " مهاجر " عزیز صلوات فرستاده.

    ملکوت (2013_12_31), مدیریت محتوایی انجمن (2013_12_27), گل مريم (2013_12_26), از خاک تا افلاک (2013_12_26), شهاب ثاقب (2013_12_26)

  11. Top | #6

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    همراه نور
    میانگین پست در روز
    0.02
    نوشته ها
    72
    صلوات و تشکر
    915
    مورد صلوات
    372 در 72 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    خورشید

    فرسنگ ها دور از اینجاست

    اما مدام نورش را به ما می رساند

    +

    مشهد

    فرسنگ ها دور از اینجاست

    ...



    السلام علیک یا شمس الشموس



    +دلی هواییِ توست...





    نگارنده: امیرحسین رعایی
    «قدرت عهد شباب می تواند که مرا تا به خدا پیش برد»

  12. 5 کاربر برای پست " شهاب ثاقب " عزیز صلوات فرستاده.

    ملکوت (2013_12_31), مهاجر (2013_12_26), مدیریت محتوایی انجمن (2013_12_27), گل مريم (2013_12_26), از خاک تا افلاک (2013_12_26)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 07:31 PM