بسم الله الرحمن الرحیم
داستان دورة گردي كه در اثر خدمت به مادر براي او كشف حجاب ملكوت شد
(خدمت به مادر به واسطۀ آب دادن در شب تار و كشف حجاب ملكوت )
من در اينجا فقط يک برخورد خود را با کسي که در أثر خدمت مادر، به مقام عالي رسيده بود، و کشف حجاب هاي ملکوتي براي او شده بود، براي شما بيان ميکنم.
يکروز درطهران، براي خريد کتاب، به کتاب فروشي إسلاميّه که در خيابان بوذر جمهري بود رفتم، يکي از شرکاي اين مؤسسّه آقاي حاج سيّدمحمد کتابچي است که در أنبار شرکت واقع در منتهي اليه خيابان پامنار، قرب خيابان بوذر جمهري و کتابفروشي، مشغول کار و از ميان برادران شريک، او مسئول أنبار و إرسال کتب به شهرستانها و يا أحياناً فروش کتاب هاي کلّي است. من براي ديدار ايشان که با سابقه ممتد دوستي و آشنائي غالباً از ايشان ديدار مينمودم به محلّ أنبار رفته و کتابهاي لازم را خريداري نمودم. صبحگاه قريب چهار ساعت به ظهر مانده بود.
مردي در آن أنبار براي خريد کتاب آمده، و کمر بند چرمي خود را روي زمين پهن کرده بود؛ ومقداري از کتابهاي ابتياعي خود را بر روي کمربند چيده بود؛ از قبيل قرآن، و مفاتيح، و کليله و دمنه، و بعضي از کتب قصص و رسائل عمليّه و مشغول بود تا بقيّه کتابهاي لازم را جمع کند؛ و بالاخره پس از إتمام کار، مجموع کتابها را که در حدود پنجاه عدد شد، در ميان کمربند بست؛ و آماده براي خروج بود که: ناگهان گفت: حبيبم الله. طبيبم الله يارم. يارم. جونم. جونم.
چون نگاه به چهرهاش کردم، ديدم. خيلي قرمز شده، و قطراتي از عرق بر پيشانيش نشسته؛ و چنان غرق در وَجْد و سرور است که حدّ ندارد. گفتم: آقاجان! درويش جان! تنها تنها مخور، رسم أدب نيست!