خیمه ی عزاداری کودکان
خیمه ی عزاداری کودکان
مدير سايت (2013_11_17), مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_17), گل مريم (2013_11_16)
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه ی بزرگواران
بویژه کودکان عزیز
ضمن تسلیت ایام سوگواری سیدالشهدا علیه السلام
عزیزان تصمیم گرفتیم برای
کودکان عزیز هم خیمه ای درست کنیم
تا این عزیزان در کنار شما بزرگواران آن هم
با زبان خودشان از این ایام بهرمند بشوند
مطالب این تایپیک شامل داستان , شعر , تصاویر
و هر آنچه عزیزان ما را بیشتر با این ایام آشنا کند می باشد
امیدواریم ما را یاری کنید
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_17), گل مريم (2013_11_16)
کودکان تشنه لب
رفتم به صحرا روزی
دیدم مرغی نشسته
گفتم چرا غمینی
گفتا دلم شکسته
امروز عاشورا شده
در کربلا غوغا شده
در چهره یاران دین
آثار غم پیدا شده
گفتم ای مرغِ زیبا
پرواز کن به بالا
منزل نما در کربلا
سلام ما را هدیه کن
بر آن امامِ سر جدا
بخوان ز غم ترانهای
از کودکان تشنه لب
از دشمنانِ سنگدل
از اصغر رنگین گلو
از روز عاشورا بگو
از اکبری که شد شهید
در کربلا کن گفتگو
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_17), گل مريم (2013_11_16)
بچه ها و مراسم حسینی
این روزها، میان بچه های کوچه ما، جنب و جوش زیادی دیده می شود.
قیافه کوچه، شهر و مسجد محله ما هم کلی تغییر کرده.
همه جا سیاه پوش شده، چون ماه محرم آمده و همه خودشان را
برای شرکت در مراسم امام حسین علیه السلام آماده می کنند.
هر کسی سعی می کند به اندازه ای که می تواند،
در بهتر برگزار شدن این برنامه ها کمک کند.
یکی وسایل شربت را آماده می کند، دیگری سنج ها و طبل ها
را خاک روبی می کند، یکی هم به نظافت مسجد و حسینیه می پردازد
و بالاخره، هر کدام از بچه ها، خودشان را در این کار بزرگ شریک می کنند.
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_17), گل مريم (2013_11_16)
من امیر مهدی هستم.
هر سال ماه محرم پدر بزرگ من تو خونشون هیأت می گیره.
برادر بزرگترم امیر علی با کمکبقیه بچه های هم سن خودش برای انجام
کارهای هیأت کمک می کنند اما هیچ وقت اجازه نمی دهند
که من هم بهشون کمک کنم و میگن تو هنوز خیلی کوچک هستی.
امسال هم مثل سال های قبل همه جمع شده بودیم خونه
پدر بزرگم تا کارهای هیأت رو انجام بدیم.
هر کسی مسۆل انجام کاری بود.
امیر علی با بقیه پسرها داشتند پرچم ها رو به دیوار می زدند
، رفتم پیششون و بهشون گفتم بذارین من هم کمکتون کنم
اما همه با هم خندیدند و گفتند تو برو با بچه ها بازی بکن.
خانم ها داشتند برای غذای هیأت سبزی پاک می کردند از اون ها
هم خواستم تا کمکشون کنم اما اون ها هم نذاشتند وگفتند تو نمیتونی.
خلاصه پیش هر کس که رفتم نذاشت تا من کاری انجام بدم.
خیلی ناراحت شده بودم رفتم یه گوشه ی حیاط نشستم و بقیه رو نگاه می کردم.
یک دفعه پدر بزرگم اومد پیشم وگفت امیر مهدی جان چرا ناراحتی؟
بهش گفتم که من هم دوست دارم برای کارهای هیأت امام حسین کمک کنم
اما به هرکس میگم که بهش کمک کنم نمیذاره ومیگه تو نمی تونی و هنوز کوچک هستی.
پدر بزرگم بهم گفت اشکالی نداره من برای تو یه کار خیلی خوب سراغ دارم.
همراه پدر بزرگم رفتم تا ببینم چه کاری رو قراره به من بگه تا انجام بدم.
با هم رفتیم توی زیر زمین خونه و پدر بزرگم پرچمی رو به من داد
وگفت امسال هر وقت که دسته سینه زنی راه انداختیم و رفتیم بیرون
تو مسۆل گرفتن این پرچم هستی که روی اون نوشته " یا حسین شهید".
یعنی از این به بعد تو پرچم دار هیأت هستی.
از خوشحالی نمی دونستم چکار کنم.
اون سال محرم همه به هم می گفتند امیر مهدی پرچم دار هیأت ماست.
پدر بزرگم هم بهم می گفت دیدی تو هم می تونی
برای امام حسین کاری انجام داده باشی.
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_17), گل مريم (2013_11_16)
بسم الله الرحمن الرحیم
ان شاءالله خداوند تبارک و تعالی شما را به خاظر این تاپیک معنوی با امام حسین (علیه السلام ) محشور فرماید .
یا مهدی ادرکنی عجّل علی ظهورک
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_17), گل مريم (2013_11_16)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)