عراقي ها رسم الخط شان، با نوع نوشتن ما، روي اعداد فرق داشت.
"2 و 3 " را يك جور ديگر مي نوشتند.
"سه " عراقي ها دو دندانه داشت. رقم "دو " را هم بدون دندانه مي نوشتند.
سرك كشيدم تو دفتر آمار سرباز و ديدم نوشت: "مجيد زارع 12 ساله ".
شروع كردم با سرباز، سروصدا كه فرمانده تان ميگه "سيزده " باز تو داري مي نويسي دوازده.
نقيب جمال و سرباز بهم نگاه كردند و انگار تازه مفهوم حرف من را فهميده باشند، زدند زير خنده و گفتند: چرا چونه مي زني؟ سيزده ما همينه...
اين ماجرا گذشت.
دو سه سال بعد، روزهاي آخري بود كه من ديگه سن واقعي خودم را مي گفتم. يك روز تو حياط هوا خوري اردوگاه دوازده تكريت، توي حال خودمان بوديم كه صوت آمار را زدند. همه به صف شديم، نقيب جمال آمد و يكي يكي ما را بنام صدا زد. نوبت به من رسيد.
صدا زدند: "مجيد كوچوك "
رفتم پاي ميز آمارگيري، نگهبان عراقي زير چشمي نگاهي بهم كرد و نقيب جمال گفت: چند سال داري؟
گفتم: شانزده سال دارم.
گفت: نه خيلي كمتري.
گفتم: نه من شانزده سالمه.
عصباني شد و حسابي قاطي كرد و داد و هوارش بلند شد و گفت: اسمال. حمال. حيوان، مگه سه سال پيش، من آمار گرفتم، تو نگفتي من سيزده سالمه؟