با چادر از حصار ها و عقده های درونی آزاد شدم
من دکتر م.ض. عضو کوچکی از جامعه ی پزشکی هستم و یکی از افتخارات بزرگ من محجبه بودنم است.آنچه از دوران کودکی ، نوجوانی ، جوانی و زمان دانشجویی ام به یاد دارم این است که همیشه با چیزی در درونم آرامش می یافتم، صحبت می کردم و از هم صحبتی اش لذت می بردم، به نصیحت هایش گوش جان می سپردم و هرگاه نافرمانی اش می کردم تا مدت ها دل چرکین و پژمرده بودم مثل بچه ای که پدر و مادرش با او قهر کرده اند.در یک خانواده ی سنتی ایرانی بزرگ شدم و شکل گرفتم، با مفاهیم اسلامی و قرآنی فقط به صورت ظاهری آشنا بودم، از بچگی نماز می خواندم، روزه می گرفتم و حجابی معمولی و ساده داشتم ولی حتی اگر منزل نزدیکان می رفتم و شب می ماندم در تاریکی شب هم روسری و حجابم را محکم نگاهبانی می کردم، مبادا کسی بی حجاب مرا ببیند با وجود اینکه هیچ اجباری بالای سرم نبود فقط به این دلیل که در تمام حالات خدا را شاهد بر تمام افکار و اعمالم می دیدم و رضایت او را می خواستم.