انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
صفحه 9 از 10 نخستنخست ... 78910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 97

موضوع: داستان های قرآنی

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    quran داستان های قرآنی






    داستان های قرآنی
    مجموعه ای از داستان های کوتاه قرآنی که شامل داستان های از:

    1- حضرت آدم علیه السلام

    2- حضرت ادریس علیه السلام

    3- حضرت نوح علیه السلام

    4- حضرت هود علیه السلام

    5- حضرت صالح علیه السلام

    6- حضرت ابراهیم علیه السلام

    7- حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق علیه السلام

    8- حضرت لوط علیه السلام

    9- حضرت یعقوب علیه السلام

    10- حضرت یوسف علیه السلام

    11- حضرت ایوب علیه السلام

    12- حضرت ذی الکفل علیه السلام

    13- حضرت شعیب علیه السلام

    14- حضرت موسی علیه السلام

    15- هارون برادر حضرت موسی علیه السلام

    16- اشموئیل و طالوت و جالوت

    17- حضرت داود علیه سلام

    18- حضرت سلیمان بن داوود علیه السلام

    19- حضرت یونس علیه السلام

    20- حضرت الیاس علیه السلام

    21- حضرت الیسع علیه السلام

    22- حضرت عزیر علیه السلام

    23- حضرت خضر علیه السلام

    24- حضرت زکریا علیه السلام

    25- حضرت یحیی علیه السلام

    26- حضرت عیسی علیه السلام

    27- حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم

    28- حضرت لقمان علیه السلام

    29- داستان اصحاب کهف

    30- داستان اصحاب رقیم

    31- داستان ذوالقرنین

    32- داستان اصحاب رسّ

    33- داستان هاروت و ماروت



    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  2. Top | #81

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌ابراهیم‌علیه‌السلا م
    #رحلت‌آرام‌حضرت‌ابراهيم علیه‌السلام

    _رحلت آرام حضرت ابراهيم (ع)

    روزي عزرائيل نزد ابراهيم آمد تا جان او را قبض كند، ابراهيم مرگ را دوست نداشت، عزرائيل متوجه خدا شد و عرض كرد: «ابراهيم، مرگ را ناخوش دارد.» خداوند به عزرائيل وحي كرد: «ابراهيم را آزاد بگذار چرا كه دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت كند.»
    مدّتها از اين ماجرا گذشت، تا روزي ابراهيم پيرمرد بسيار فرتوتي را ديد كه آن چه مي‌خورد، نيروي هضم ندارد و آن غذا از دهان او بيرون مي‌آيد، ديدن اين منظره سخت و رنج‌آور، موجب شد كه ابراهيم ادامه زندگي را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، در همين وقت به خانه خود بازگشت، ناگاه يك شخص بسيار نوراني را كه تا آن روز چنان شخص زيبايي را نديده بود، مشاهده كرد، پرسيد:
    «تو كيستي؟»
    او گفت: من فرشته مرگ (عزرائيل) هستم.»
    ابراهيم گفت: «سبحان الله! چه كسي است كه از نزديك شدن به تو و ديدار تو بي‌علاقه باشد، با اين كه داراي چنين جمالي دل آرا هستي.»
    عزرائيل گفت: «اي خليل خدا! هرگاه خداوند خير و سعادت كسي را بخواهد مرا با اين صورت نزد او مي‌فرستد، و اگر شر و بدبختي او را بخواهد، مرا در چهره ديگر نزد او بفرستد». آن گاه روح ابراهيم را قبض كرد.
    به اين ترتيب ابراهيم در سن 175 سالگي با كمال دلخوشي و شادابي، به سراي آخرت شتافت.
    در روايت ديگر از امير مؤمنان - عليه السلام - نقل شده فرمود: هنگامي كه خداوند خواست ابراهيم را قبض روح كند، عزرائيل را نزد او فرستاد، عزرائيل نزد ابراهيم آمد و سلام كرد، ابراهيم جواب سلام او را داد و پرسيد:
    «آيا براي قبض روح آمده‌اي يا براي احوالپرسي؟»
    عزرائيل: براي قبض روح آمده‌ام.
    ابراهيم: آيا دوستي را ديده‌اي كه دوستش را بميراند؟
    عزرائيل بازگشت و به خدا عرض كرد، ابراهيم چنين مي‌گويد، خداوند به او وحي نمود به ابراهيم بگو:
    «هَلْ رَأيتَ حَبِيباً يكْرَهُ لِقاءَ حَبِيبِهِ، اِنَّ الْحَبِيبَ يحِبُّ لِقاءَ حَبِيبِهِ؛ آيا دوستي را ديده‌اي كه از ديدار دوستش بي‌علاقه باشد، همانا دوست، به ديدار دوستش علاقمند است».
    ابراهيم به لقاي خدا، اشتياق يافت و با شور و شوق، دعوت حق را پذيرفت و در سن 175 سالگي به لقاء الله پيوست.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  3. Top | #82

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق علیه السلام



    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌علیه‌ السلام
    #ماجراي‌ابراهيم‌و‌فرزندا نش

    _ماجرای ابراهیم علیه السلام و فرزندانش

    نام اسماعيل در قرآن دوازده بار، و نام اسحاق هفده بار آمده است، اين دو پيامبر، از فرزندان ابراهيم از دو مادر بودند، مادر اسماعيل هاجر نام داشت، و مادر اسحاق ساره بود. خداوند اين دو پسر را در سن پيري ابراهيم به ابراهيم عطا فرمود، چنان كه در آيه 39 سوره ابراهيم از زبان ابراهيم مي‌خوانيم مي‌گويد:
    «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ؛ حمد و سپاس خداوندي را كه در پيري اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، قطعاً پروردگار من شنونده (و اجابت كننده) دعا است.»
    از ابن عباس روايت شده، خداوند در سن نود و نه سالگي ابراهيم، اسماعيل را به او داد، و در سن صد و دوازده سالگي اسحاق را به او عطا فرمود، و از سعيد بن جبير نقل شده كه ابراهيم تا 117 سالگي فرزندي نداشت، سپس داراي فرزنداني به نام اسماعيل و اسحاق گرديد.
    ویرایش توسط دژدان : 2021_08_27 در ساعت 07:06 AM
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  4. Top | #83

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌ علیه‌ السلام
    #ماجراي‌ابراهيم‌و‌فرزندا نش

    _ولادت حضرت اسماعيل علیه السلام

    حضرت ابراهيم در آن هنگام كه در سرزمين بابِل (عراق كنوني) بود، در 37 سالگي با ساره دختر يكي از پيامبران به نام «لا حج» ازدواج كرد، ساره بانويي مهربان و با كمال بود و (همچون خديجه - عليها السلام -) اموال بسيار داشت، همه آن اموال را در اختيار ابراهيم گذاشت، و ابراهيم آن اموال را در راه خدا مصرف نمود.
    ساره در يك خانواده كشاورز و دامدار زندگي مي‌كرد، وقتي كه همسر ابراهيم شد، گوسفندهاي بسيار و زمينهاي وسيعي كه از ناحيه پدر به او به ارث رسيده بود، در اختيار ابراهيم گذاشت.
    هنگامي كه ابراهيم همراه ساره از بابل به سوي سرزمين فلسطين هجرت كردند (چنان كه قبلاً ذكر شد) در مسير راه وقتي كه به مصر رسيدند، حاكم مصر كنيزي را به نام هاجر به ساره بخشيد، ابراهيم همراه ساره و هاجر وارد فلسطين شدند، و در آن جا به زندگي پرداختند و ابراهيم و لوط (برادر يا پسر خاله ساره) در اين سرزمين به هدايت قوم پرداختند، ابراهيم در قسمت بلند فلسطين، و لوط در قسمت پايين فلسطين با فاصله هشت فرسخ، سكونت نمودند، و حضرت لوط در عين آن كه پيامبر بود، به نمايندگي از طرف ابراهيم در آن جا به راهنمايي مردم پرداخت.
    سالها گذشت ابراهيم با اين كه به سن پيري رسيده بود، داراي فرزند نمي‌شد، علتش اين بود كه همسرش ساره بچه‌دار نمي‌شد، روزي ابراهيم به ساره چنين پيشنهاد كرد: «اگر مايل هستي كنيزت هاجر را به من بفروش، شايد خداوند از ناحيه او فرزندي به ما عنايت كند، تا پس از ما راه ما را زنده كند.» ساره اين پيشنهاد را پذيرفت، از اين پس هاجر همسر ابراهيم گرديد و پس از مدتي داراي فرزندي شد كه نام او را اسماعيل گذاشتند. اين همان فرزند صبور و بردباري بود كه ابراهيم از درگاه خدا درخواست نموده بود، و خداوند بشارت او را به ابراهيم داده بود.
    با داشتن اين فرزند، كانون زندگي ابراهيم، زيبا و شاد شد، چرا كه اسماعيل ثمره يك قرن رنج و مشقت‌هاي ابراهيم بود.
    طبيعي است كه ساره نيز به خصوص هنگامي كه چشمش به چهره اسماعيل مي‌افتاد، آرزو مي‌كرد كه داراي فرزند باشد، گاه به ابراهيم مي‌گفت: از خدا بخواه من نيز داراي فرزند شوم.
    ابراهيم و ساره گر چه هر دو پير شده بودند، و ديگر اميد فرزند داشتن در ميان نبود، ولي ابراهيم بارها امدادهاي غيبي را ديده بود، از اين رو داراي اميد سرشار بود، و از خدا مي‌خواست كه ساره نيز داراي فرزند شود، طولي نكشيد كه دعاي ابراهيم مستجاب شده و بشارت فرزندي به نام اسحاق به او داده شد.
    چگونگي بشارت چنين بود: حضرت لوط مدتها قوم خود را به سوي خدا و اخلاق نيك دعوت مي‌كرد، ولي آنها حضرت لوط را به استهزاء گرفتند و سرانجام مستحق كيفر سخت الهي گشتند، جبرئيل همراه چند نفر از فرشتگان مقرب مأمور شدند كه نخست نزد ابراهيم بيايند و او را به تولد فرزندي به نام اسحاق مژده دهند، و سپس به سوي قوم لوط رفته و عذاب الهي را به آنها برسانند.
    روزي ابراهيم با همسرش ساره در خانه بود، ناگهان ديد سه نفر (يا 9 نفر يا 11 نفر) به صورت جواناني نيرومند و زيبا بر ابراهيم وارد شدند و سلام كردند، ابراهيم كه مهمان نواز بود بيدرنگ گوساله‌اي كشت و از گوشت آن غذاي مطبوعي براي مهمانان فراهم كرد و جلو آنها گذاشت، اما در حقيقت آنها فرشته بودند كه به صورت بشر به آن جا آمده بودند، و فرشته غذا نمي‌خورد، نخوردن غذا در آن زمان يك نوع علامت خطر بود، ابراهيم با آن همه شجاعت ترسيد، از اين رو كه فكر مي‌كرد آنها دزدند يا سوء قصد دارند و يا براي عذاب قوم خود آمده‌اند... ولي بي‌درنگ آنها ابراهيم را از ترس بيرون آوردند و به او گفتند نترس، ما براي دو مأموريت آمده‌ايم:
    1. قوم ناپاك لوط را به مجازات اعمال ناپاكشان برسانيم.
    2. به تو مژده دهيم كه خداوند به زودي فرزندي به نام اسحاق به تو مي‌دهد كه پيامبر خواهد بود، سپس فرزندي به نام يعقوب به اسحاق خواهد داد كه او نيز پيامبر است. ترس و وحشت از ابراهيم برطرف شد.
    وقتي كه اين بشارت به گوش ساره رسيد، از تعجب خنديد و گفت: آيا من كه پير و فرتوت هستم و ابراهيم نيز پير است داراي فرزند مي‌شوم، به راستي عجيب است؟!
    رسولان به ساره گفتند: آيا از فرمان و عنايت خداوند تعجب مي‌كني؟ او خداي مهربان است، و در مورد شما چنين خواسته است، طولي نكشيد كه كانون گرم خانواده ابراهيم به وجود نو گلي به نام اسحاق گرمتر شد.
    ابراهيم سپاس الهي را به جا آورد و گفت: «شكر و سپاس خداوندي را كه به من در سن پيري اسماعيل و اسحاق را عنايت فرمود.»
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  5. Top | #84

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌ علیه‌ السلام
    #اسماعيل‌و‌مادرش‌در‌كنا ‌كعبه

    _اسماعيل و مادرش در كنار كعبه

    حس هووگري گاهي به صورتهاي رنج‌آور در ساره بروز مي‌كرد، او وقتي كه مي‌ديد ابراهيم فرزند نوگلش اسماعيل را در كنار مادرش در آغوش مي‌گيرد و او را مي‌بوسد و نوازش مي‌نمايد، در درون ناراحت مي‌شد و در غم و اندوه فرو مي‌رفت، آتش حسادت در درونش شعله مي‌كشيد كه چرا شوهرم ابراهيم بايد همسر ديگر به نام هاجر داشته باشد؟ و هاجر كه كنيز من بود، اينك همتاي من شود؟ و پسرش مانند پسر من مورد محبت ابراهيم قرار گيرد؟! و...
    كوتاه سخن آنكه: وسوسه‌هاي نفساني، طوفاني از حزن و اندوه در ساره به وجود آورده بود و موجب مي‌شد كه او گاه و بيگاه با ابراهيم برخوردهاي نامناسب و زننده كند.
    روايت شده: اسماعيل و اسحاق بزرگ شده بودند (در حدي كه مي‌توانستند با هم مسابقه كشتي يا مسابقه دويدن بگذارند) در يكي از مسابقه‌ها اسماعيل برنده شد، ابراهيم بي‌درنگ اسماعيل را گرفت و بر روي دامنش گذاشت، و اسحاق را در كنارش نشاند، اين منظره ساره را بسيار ناراحت كرد، به طوري كه با تندي به ابراهيم گفت: «مگر بنا نبود كه اين دو فرزند را مساوي قرار ندهي؟! هاجر را از من دور كن و به جاي ديگر ببر.»
    از آن جا كه ساره قبلاً مهرباني‌هاي بسيار به ابراهيم كرده بود، و ابراهيم همواره سعي داشت نسبت به او وفادار و خوشرفتار باشد، از اين رو نمي‌خواست ساره را از خو برنجاند.
    آزارهاي ساره باعث شد كه ابراهيم شكايت او را به درگاه خدا برد، خداوند به ابراهيم چنين وحي كرد: «مثال زن هم چون مثال چوب كج خشك است اگر آن را به خود واگذاري از او بهره مي‌بري، و اگر خواسته باشي آن چوب را راست كني شكسته خواهد شد».
    آن گاه خداوند به ابراهيم فرمان داد كه هاجر و اسماعيل را از ساره دور كند، ابراهيم عرض كرد: آنها را به كجا ببرم؟ خداوند كه مي‌خواست خانه‌اش كعبه به دست ابراهيم بازسازي شود به ابراهيم وحي كرد و فرمود: «آنها را به حرم و محل امن خودم و نخستين خانه‌اي كه آن را براي انسانها آفريدم، يعني به مكه ببر.»
    ابراهيم با اجراي اين فرمان گر چه از بن بست مشكل خانوادگي نجات مي‌يافت، ولي چنين كاري بسيار مشكل و رنج‌آور بود، زيرا بايد عزيزانش هاجر و اسماعيل را از فلسطين آباد و خرم به دره خشك و تفتيده مكه كنار كعبه ببرد كه در لابلاي كوه‌هاي زمخت و خشن قرار داشت.
    اگر خوب بينديشيم گذاشتن همسر و فرزند در آن بيابان و دره و در ميان كوه‌ها، با توجه به روزهاي داغ و گرم و شبهاي تاريك در برابر درندگان، كار بسيار سخت و تلخي است، ولي ابراهيم مرد راه است، حماسه آفرين تاريخ است، اخلاص و بندگي او در برابر خدا به گونه‌اي است كه خود را فناي محض مي‌داند و همه وجودش را قطره‌اي در برابر اقيانوس بيكران.
    ابراهيم هاجر و اسماعيلِ خردسال را برداشت و از فلسطين به سوي مكه رهسپار گرديد، اين فاصله طولاني را با وسايل نقليه آن زمان كه شتر و الاغ بود پيمود تا به سرزمين خشك و سوزان مكه رسيد، در آن جا يك قطره آب نبود و هيچ انسان و حيوان و پرنده‌اي وجود نداشت، به راستي ابراهيم در سخت‌ترين و عجيب‌ترين آزمايشهاي الهي قرار گرفت، با تصميمي قاطع، فرمان خدا را اجرا كرد، هاجر و كودكش را در آن سرزمين خشك و سوزان گذاشت و آماده مراجعت گرديد.
    هنگام مراجعت هاجر در حالي كه گريان و ناراحت بود صدا زد: «اي ابراهيم! چه كسي به تو دستور داده كه ما را در سرزميني بگذاري كه نه گياهي در آن وجود دارد و نه حيوان شير دهنده و نه حتي يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟»
    ابراهيم گفت: «پروردگارم به من چنين دستور داده است.»
    وقتي كه هاجر اين سخن را شنيد گفت: «اكنون كه چنين است، خداوند هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد.»
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  6. Top | #85

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌ علیه‌ السلام
    #ماجرای‌اسماعیل‌و‌ مادرش‌ در‌ کنار‌ کعبه

    _بازگشت ابراهيم - عليه السلام - به فلسطين

    در حالي كه ابراهيم و هاجر، هر دو از فراق هم اشك مي‌ريختند از هم جدا شدند، ابراهيم به سوي فلسطين حركت كرد، هاجر و اسماعيل در مكه ماندند.
    وقتي كه ابراهيم به تپه «ذي طوي» رسيد، همان جا كه اگر از آن جا سرازير مي‌شد ديگر هاجر و اسماعيل را نمي‌ديد، نظري حسرت بار به آنها نمود، آن گاه چنين دعا كرد:
    «خدايا شهر مكه را شهر امني قرار بده - خدايا من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگهدار - پروردگارا من بعضي از بستگانم (هاجر و اسماعيل) را در سرزمين بي‌آب و علف در كنار خانه‌اي كه حرم تو است ساكن كردم تا نماز برپا دارند، دلهاي مردم را به سوي آنها و هدفشان متوجه ساز - و آنها و هدفشان متوجه ساز - و آنها را از انواع ميوه‌ها (ي مادي و معنوي) بهره‌مند كن - خدايا مرا و فرزندانم را از نمازگزاران قرار بده - پروردگارا دعاي مرا بپذير و تقاضاي مرا برآور - مرا بيامرز و از لغزشهايم بگذر، و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزي كه حساب قيامت برپا مي‌شود بيامرز»
    به اين ترتيب ابراهيم با چشمي اشكبار، هاجر و اسماعيل را به خدا سپرد و به سوي فلسطين حركت كرد، در حالي كه اطمينان داشت دعاهايش به اجابت مي‌رسد، زيرا همه شرايط استجابت را دارا بود.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  7. Top | #86

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌ علیه‌ السلام
    #ماجرای‌اسماعیل‌و‌ مادرش‌ در‌ کنار‌ کعبه

    _پيدايش چشمه زمزم سرآغاز توجه مردم به مكه

    كعبه نخستين پرستشگاه يكتاپرستان بود كه ساختمان نخستين آن را حضرت آدم به فرمان خدا ساخت، سپس در عصر حضرت نوح بر اثر توفان ويران شد و اثري از آن باقي نماند، اينك هاجر و اسماعيل در كنار همين ساختمان ويران شده در دره كوه‌هاي زمخت، تنها قرار گرفته‌اند و به راستي كه براي يك بانوي رنجديده در كنار كودكش سكوت نمودن در چنين جايي بسيار وحشتناك است.
    هاجر در آن شرايط سخت دل به خدا بست، صبر و استقامت را شيوه خود ساخت، در آن بيابان درخت خاري را ديد، عبايش (چادرش) را روي آن درخت پهن كرد و سايه‌اش تشكيل داد، و با فرزند خردسالش اسماعيل، زير سايه آن نشست.
    اينك خود را در ميان امواج فكرهاي گوناگون مي‌ديد، گاهي به جسم ناتوان نور چشمش اسماعيل مي‌نگريست، و زماني به مهرباني‌هاي ابراهيم و نامهري‌هاي ساره و سرانجام در مورد سرنوشت خود و كودكش فكر مي‌كرد، ولي ياد خدا دل تپنده‌اش را آرامش مي‌داد، چند ساعت از روز گذشت، ناگاه اسماعيل در آن بيابان داغ و خشك اظهار تشنگي كرد.
    كودك به پشت روي زمين افتاده و پاشنه‌هاي هر دو پاي را به زمين مي‌سايد، گويي از سنگ و خاك ياري مي‌طلبد.
    مادر دلسوخته و تنها به اسماعيل رنجور و تشنه مي‌نگرد چه كند، اگر آب پيدا نشود ميوه دلش و ثمره رنجهايش اسماعيل را از دست خواهد داد، برخاست و به اطراف رفت بلكه آبي پيدا كند، در چند قدميش دو كوه كوچك (كو صفا و كوه مروه) بود، نمايي از آب را روي كوه صفا ديد باشتاب به سوي آن دويد، ولي وقتي به آن رسيد ديد آب نيست و آبنما است، باز به سوي صفا حركت كرد و بار ديگر به سوي مروه و اين رفت و آمدهفت بار تكرار شد، در حالي كه گاهي به كودك بينوايش مي‌نگريست كه نزديك است از تشنگي جان بدهد، ماد خسته شد و ديد اميدش از هر سو بسته است، در حالي كه اشك از چشمانش سرازير بود به سوي فرزندش آمد، تا در آخرين لحظات عمر او نزد كودكش باشد و عذر خود را بيان كند كه هان اي ميوه قلبم هر چه توان داشتم به جستجو پرداختم ولي آبي نيافتم، تا به كودك رسيد ناگهان ديد از زير پاهاي اسماعيل آب زلال و گوارا پيدا شده است.
    عجبا اين كودك از شدت تشنگي آن قدر ناله كرده و پاهاي كوچكش را به زمين ساييده كه به قدرت خدا، زمين طاقت نياورد و آبش را بيرون ريخته است.
    هاجر بسيار خوشحال شد، با ريگ و سنگ اطراف آب را گرفت و گفت: «زمزم» (اي آب آهسته باش) از اين رو آب چشمه، زمزم ناميده شد و هم اكنون كنار كعبه، قرار گرفته كه يادآور خاطره عجيب هاجر و اسماعيل است.
    هاجر و اسماعيل از آب نوشيدند، نشاط يافتند، هاجر ديد بار ديگر خداوند با امداد غيبي به فرياد آنها رسيده و دعاي همسرش ابراهيم مستجاب شده است، قلبش لبريز از توكل به خدا گرديد.
    طولي نكشيد پرندگان از دور احساس كردند كه در اين بيابان آب پيدا شده، دسته دسته به طرف آن آمدند و از آن آشاميدند.
    حركت غيرعادي و دست جمعي پرندگان به سوي اين چشمه و حتي رفت و آمد حيوانات وحشي به طرف آن باعث شد كه نخست طايفه «جرْهم» كه در عرفات (نزديك مكه) سكونت داشتند دنبال پرندگان را گرفتند و آمدند كنار آن چشمه، ديدند كودكي كنار مادرش نشسته و چشمه آبي در آن جا پديد آمده است، از هاجر پرسيدند تو كيستي و سرگذشت تو چيست؟
    هاجر تمام ماجرا را براي آنها بيان كرد.
    گروهي از سواران يمن كه در بيابان مكه در حركت بودند، از حركت پرندگان احساس كردند آبي ظاهر شده، آنها نيز به دنبال حركت پرندگان خود را كنار چشمه رساندند و ديدند بانويي همراه كودكش در كنار آب خوشگواري نشسته است، تقاضاي آب كردند، هاجر به آنها آب داد، آنها نيز از نان و غذايي كه به همراه داشتند به هاجر دادند، و به اين ترتيب طايفه جرهم و قبايل ديگر به مكه راه يافتند رفته رفته مكه كه بياباني سوزان، بيش نبود روز به روز رونق يافت و هر روز كاروانهايي به آنجا مي‌آمدند و روز به روز بر احترام هاجر افزوده مي‌شد، و رفته رفته خيمه‌ها در كنار آن چشمه زده شد، و بيابان تبديل به شهركي گشت.
    هاجر خدا را سپاس گزارد كه دعاي همسرش به اجابت رسيده و قلبهاي مردم به او متوجه گشته و از مواهب و روزي‌هاي الهي برخوردار شده است، كاروانها نيز همواره شكر خدا مي‌كردند كه به چنين موهبتي رسيده‌اند.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  8. Top | #87

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌ علیه‌ السلام
    #ماجرای‌اسماعیل‌و‌مادرش در‌ کنار‌ کعبه

    _ديدارهاي ابراهيم - عليه السلام - از هاجر و اسماعيل

    ابراهيم به فلسطين برگشت، اما كراراً براي ديدار نور ديده‌اش اسماعيل و احوالپرسي از هاجر به مكه مي‌آمد، او اين راه طولاني را طي مي‌كرد و از آنها خبر مي‌گرفت، و از اين كه مشمول لطف الهي شده‌اند و از مواهب الهي برخوردارند بسيار خوشحال مي‌شد، ولي چندان در مكه نمي‌ماند و به خاطر اين كه ساره ناراحت نشود، زود به فلسطين بر مي‌گشت، اين رفت و آمدهاي ابراهيم بين فلسطين و مكه يك نكته عميقي نيز دارد و آن اين كه فلسطين و مكه اين دو سرزمين پر بركت از نظر مادي و معنوي، بايد از آن خداپرستان واقعي باشد، و آنان كه از تبار ابراهيم خليل - عليه السلام - هستند، در طول تاريخ نگذارند دشمنان بشر بر اين دو مكان مقدس سلطه يابند...
    اسماعيل در كنار مادر مهربانش هاجر، كم كم بزرگ شد، عشاير جْرهم و افراد ديگر، فوق العاده به او احترام مي‌گذاشتند، و در ميان آنها نوجوان و جواني زيباتر و با كمالتر از اسماعيل نبود، او در ميان آنها، چشم و چراغ بود، جالب اين كه با اين كه عشاير جرهم حاضر بودند به خاطر آب زمزم و... كه از اسماعيل به آنها رسيده بود معاش اسماعيل را تأمين كنند، ولي اسماعيل چنين برنامه‌اي را قبول نداشت، بلكه خود به دنبال كار مي‌رفت گاهي با دامداراي و گاهي با صيادي، معاش ساده خود و مادرش را تأمين مي‌كرد، هرگز تن به احتياج و نگاه كردن به دست ديگران نمي‌داد.
    زندگي او و مادرش بسيار شيرين بود بخصوص وقتي كه ابراهيم گاهي از آنها ديدار مي‌كرد، زندگيشان شيرين‌تر مي‌شد، نشستن اين سه نفر كنار آب زلال زمزم و دست و صورت خود را شستن، صفاي ديگري داشت صفايي كه در ظاهر و باطن بود، و هر كس را ياراي دستيابي به آن نيست.
    اما طولي نكشيد كه مادر مهربان اسماعيل، يعني هاجر اين بانوي رنج‌ديده و مهربان كه گرد پيري به دلش نشسته بود، و چروكهاي چهره‌اش حكايت از رنجهاي طاقت فرساي او مي‌كرد، به لقاء الله پيوست، و اسماعيل آن مادر مهربان، يگانه مونس شبها و روزها و آن مرهم زخمهايش را از دست داد.
    به راستي چقدر رنج‌آور است كه مادري اين چنين كنار يگانه يادگارش از دنيا برود و پيوند اين دو محبوب را به فراق مبدل سازد ولي چه بايد كرد، اين كار دنياي فاني است كه عزيزان را از هم جدا مي‌كند و تا انسان مي‌خواهد كمي به خود سر و سامان بدهد، با تلخي و رنج ديگري روبر مي‌شود كه به قول شاعر:
    افسوس كه سوداي من سوخته خام است
    تا پخته شود خامي من عمر تمام است
    دودمان جْرهم و عمالقه اسماعيل را تنها نگذاشتند، براي او با موافقت خود همسري انتخاب كرده، و اسماعيل با دختر به نام «سامه» ازدواج كرد ابراهيم به شوق ديدار جوانش براي چندمين بار از فلسطين به سوي مكه رهسپار شد، سوار بر الاغ، خسته و كوفته، گرد و غبار بر سر و صورتش نشسته، با خود مي‌گفت تمام اين رنجها با ديدار اسماعيل و هاجر، رفع خواهد شد، ولي اين بار وقتي نزديك رسيد ديد هاجر به پيش نمي‌آيد، كم كم به پيش آمد با زني روبرو شد كه همسر اسماعيل بود. پس از احوالپرسي فهميد كه هاجر از دنيا رفته است، قلب مهربان ابراهيم به طپش افتاد، به ياد مهرباني‌هاي هاجر اشك ريخت، و از اين مصيبت جانكاه به خدا پناه برد...
    از همسر اسماعيل پرسيد: شوهرت اسماعيل كجاست؟
    همسر گفت: شوهرم به شكار رفته است.
    ابراهيم پرسيد: حال و وضع شما چطور است؟
    همسر گفت: بسيار بد است.
    اين زن نالايق، اصلاً به ابراهيم پير و خسته و تازه از راه رسيده احترام نكرد، و حتي با جوابهاي بي‌ادبانه خود، دل اين مرد خدا را آزرد، ابراهيم هر وقت به آن جا مي‌آمد با همسر مهربانش هاجر روبرو مي‌شد، هاجر با صفا، هاجر مهربان، هاجري كه شريك غم و شادي شوهر بود، اينكه كه با اين زن بي‌ادب روبرو مي‌شود، زني كه از كمالات انساني و معنوي بوئي نبرده است، قدر و ارزش هاجر بيشتر احساس مي‌شد، ولي چه بايد كرد، دنيا از اين ماجراها را بسيار ديده و خواهد ديد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  9. Top | #88

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌ علیه‌ السلام
    #ماجرای‌اسماعیل‌و‌ مادرش‌ در‌ کنار‌ کعبه

    _توصيه ابراهيم - عليه السلام - به انتخاب همسر شايسته

    ابراهيم به «سامه» (همسر اسماعيل) گفت، وقتي شوهرت از شكار برگشت به او بگو پيرمردي با اين شكل و قيافه به اين جا آمد، پس از احوالپرسي هنگام مراجعت گفت؛
    عتبه (آستانه) خانه‌ات را عوض كن.
    منظور ابراهيم از «عتبه» همسر اسماعيل بود، عتبه يعني درگاه و آستانه، اين تعبير ابراهيم اشاره به اين است؛ همان گونه كه درگاه خدا چون در دارد خانه را از سرما و گرما و امور ديگر مي‌پوشاند و حفظ مي‌كند، همسر انسان نيز بايد در حفظ آبرو و شخصيت شوهر بكوشد و حافظ و امين خوبي براي همسر و خاندانش باشد.
    ابراهيم به سوي فلسطين برگشت، اما اين بار بسيار ناراحت بود، ناراحتي وفات هاجر، دوري اسماعيل، برخورد با همسري ناشايسته و... اما او همه اين رنجها را براي خدا و هدف تحمل مي‌كرد، و اين خط آزمايش الهي را نيز با كمال صبر و بردباري به پايان رساند.
    اسماعيل وقتي كه از شكار برگشت، گويي بوي پدر را احساس كرد، از همسرش پرسيد آيا كسي به اين جا آمد؟ همسر گفت: پيرمردي به اين جا آمد بسيار مشتاق ديدار تو بود، نبودي رفت.
    اسماعيل پرسيد: هنگام رفتن چيزي نگفت؟
    همسر گفت: چرا، هنگام رفتن گفت: «عتبه خانه‌ات را عوض كن.»
    اسماعيل غرق در درياي فكر و حزن شد، از يك سو، پدرش را كه از راه طولاني آمده بود نديد، از سوي ديگر از سخن آخر پدر استفاده كرد كه همسرش زن نالايقي است، و حتماً از هاجر مادر مهربانش نيز ياد كرده كه ديگر او نيست تا درد دل خود را به او بگويد...
    ولي آن چه كه دل مضطرب اسماعيل را آرام بخش بود، توجه و توكل به خدا بود، اسماعيل فوراً همسرش را طلاق داد و طبق فرموده پدر، همسر ديگر گرفت، ولي اين بار سعي كرد كه همسر شايسته‌اي برگزيند، بالأخره در اين جهت موفق شد و خدا را شكر كرد كه هم، سخن پدر را انجام داده و هم همسر خوبي نصيبش شده است.
    ماه‌ها از اين ماجرا گذشت، باز ابراهيم به شوق ديدار فرزندش اسماعيل از فلسطين به سوي مكه رهسپار شد، اين راه طولاني را طي كرد، وقتي به مكه رسيد، كنار آب زمزم بانويي را ديد، او همسر جديد اسماعيل بود، ابراهيم از او پرسيد همسرت اسماعيل كجاست؟ او در پاسخ گفت: خدا به تو عاقبت نيك بدهد، همسرم به شكار رفته است.
    ابراهيم پرسيد: حال و وضع شما چطور است؟ همسر در پاسخ گفت: بسيار خوب است در كمال نعمت و آسايش هستيم، سپس ادامه داد از مركب پياده شو تا شوهر بيايد، ابراهيم پياده نشد، همسر بسيار اصرار كرد، ابراهيم عذر آورد، همسر اسماعيل فوراً آب آورد، ابراهيم يك پا روي سنگ زمين و پاي ديگر در ركاب مركب، سر و صورتش را با آب شست، و براي زن دعاي خير كرد، و تصميم گرفت برگردد، هنگام مراجعت به زن گفت: وقتي همسرت از سفر آمد بگو پيرمردي با اين شكل و قيافه به اين جا آمد و هنگام مراجعت گفت: «به عتبه (درگاه) خانه‌ات توجه و احترام كن و در حفظ او كوشا باش.»
    ابراهيم به سوي فلسطين برگشت، وقتي كه اسماعيل از سفر صيد آمد، چون همواره به ياد پدر بود، گويا بوي پدر را استشمام كرد، از همسر پرسيد كسي به اين جا نيامد؟
    همسر گفت: پيرمردي به اين جا آمد و اين جاي پاي او است كه در سنگ مانده است، اسماعيل از فرط شوق، به جاي قدم پدر افتاده و بوسيد.
    همسر ادامه داد: هر چه اصرار كردم به خانه نيامد، آب برايش بردم، سر و صورت گرد آلودش را شست و هنگام مراجعت گفت: به شوهرت بگو، به عتبه خانه‌ات احترام كن.
    اسماعيل از اين كه همسر به پدر مهرباني كرده است، و از طرفي پدر سفارش او را نموده، از همسر تشكر كرد و از آن پس بيشتر به همسر شايسته‌اش مهرباني نمود.
    به اين ترتيب اين پدر و پسر مدتي به ياد هم از فراق هم مي‌سوختند، و گويا تمرين فراق مي‌ديدند، تا در آينده اگر خواستند براي خدا دست به يك فراق طولاني بزنند برايشان آسان باشد.
    همه اينها مقدمه آن بود كه اين سرزمين به دست مردان خدا آباد شود، و كعبه، نخستين خانه پرستش خدا كه در طوفان نوح از بين رفته بود، به دست ابراهيم و اسماعيل تجديد بنا گردد، و وسيله‌اي براي كشاندن مردم به سوي ايمان و توحيد شود، بهتر است كه اين جريان روحاني و ملكوتي را با چند بيت از يك غزل پر مغز حافظ پايان دهم:
    هان مشو نوميد، چون واقف نه اي ز اسرار غيب
    باشد اندر پرده، بازي‌هاي پنهان غم مخور
    هر كه سرگردان به عالم گشت و غمخواري نيافت
    آخر الامر او به غمخواري رسد هان غم مخور
    در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
    سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
    حال مادر فرقت جانان و ابرام رقيب
    جمله مي‌داند خداي حال گردان غم مخور
    گر چه منزل بس خطرناك است و مقصد ناپديد
    هيچ راهي نيست كورا نيست پايان غم مخور
    جالب توجه اين كه: اسماعيل - عليه السلام - رد پاي پدر را در بيابان پيدا كرد، خم شد و آن را بوسيد و به اين ترتيب به پدر احترام كرد، و احساسات و عواطف پرشور خود را نسبت به پدر ابراز نمود.
    اسماعيل نسبت به مادر نيز بسيار مهربان بود، و مسؤوليت خود را در برابر مادر انجام مي‌داد، وقتي مادرش از دنيا رفت، او را در كنار كعبه (زير ناودان طلا) به خاك سپرد، و در دور قبر او ديوار كوچكي ساخت تا طواف كنندگان پايشان را روي قبر هاجر نگذارند و به او بي‌احترامي نشود. همين برنامه هم چنان تا حال ادامه دارد، و امروز ديوار بزرگتري از سنگ مرمر ساخته‌اند و طواف كنندگان در بيرون ديوار طواف مي‌كنند، و به اين ترتيب خاطره مادر دوستي اسماعيل را زنده نگه مي‌دارند.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  10. Top | #89

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌ علیه‌ السلام
    #هدف‌از‌بنای‌كعبه‌و‌تجد يد‌آن

    _تجديد بناي كعبه به كمك اسماعيل - عليه السلام -

    خانه كعبه نخستين پرستشگاه خدا بود كه در زمان حضرت آدم - عليه السلام - توسط او ساخته شد بعداً طوفان نوح باعث شد كه ساختمان اين خانه ويران شده و در ظاهر محو گرديد، اما ابراهيم خليل مي‌دانست كه مكان خانه كعبه در سرزمين مكه قرار دارد و بر همين اساس، به فرمان خدا، همت كرد كه ديگر بار اين خانه، ساخته شود.
    اين از يك سو و از سوي ديگر با سكونت هاجر و اسماعيل در سرزمين مكه، و پيدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به اين سرزمين، طبيعي است كه اين مجتمع، نياز به قانون (دين) و رهبر داشت. ريشه اساسي قانون و رهبر خوب، و اجراي قانون، پرستش و عبادت خدا است، نتيجه مي‌گيريم كه اين مردم نياز به پرستشگاهي داشتند، تا در وقتهاي مخصوصي به آن جا روند و خدا را عبادت كنند و آن پرستشگاه كلاس تعليم و تربيت براي آنها باشد. و چه خوب است كه اين پرستشگاه به دست قهرمان توحيد، ابراهيم خليل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهاي اين مرد بزرگ تعيين شود.
    از اين رو ابراهيم پس از گذشت مراحل مقدماتي، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه كعبه را با كمك اسماعيل بسازد.
    ابراهيم، از خدا خواست كه مكان كعبه را تعيين كند، جبرئيل از طرف خدا به زمين آمد و همان مكان سابق كعبه را خط كشي كرد، و آن گاه ابراهيم آماده شد كه در آن مكان، به تجديد بناي كعبه بپردازد، اسماعيل از بيابان سنگ مي‌آورد، و ابراهيم ديوار كشي كعبه را انجام مي‌داد و به اين ترتيب ديوار كعبه به ارتفاع 9 ذرع رسيد، و سپس ابراهيم سقف كعبه را با چوبهايي پوشاند.
    در مورد «حجر الاسود» كه در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بودند و در كنار كوه ابوقبيس بود، ابراهيم با راهنمايي خداوند آن سنگ را يافت و با كمك اسماعيل آن را برداشته و آوردند و در جاي خود كه هم اكنون قرار دارد، نصب كردند، ابراهيم براي كعبه، دو در قرار داد كه يكي به طرف مغرب و ديگري به طرف مشرق باز مي‌شد.
    در قرآن آمده: پس از آن كه ابراهيم و اسماعيل، ساختمان كعبه را بالا بردند وكارش را پايان دادند، چنين دعا كردند:
    1. پروردگارا اين عمل را از ما قبول كن.
    2. خدايا از ما و فرزندان ما امتي را تسليم فرمان خود كن.
    3. شيوه پرستش خود را به ما نشان بده.
    4. توبه ما را بپذير.
    5. در ميان مردم اين سرزمين، پيامبري را مبعوث كن تا به تعليم و تربيت و پاكسازي فكري و عملي مردم بپردازد.
    به اين ترتيب ابراهيم با همياري اسماعيل در اين مرحله نيز، كار خود را به طور كامل انجام داد، و با دعاهاي پر محتوايش اين كار بزرگ را تكميل كرد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  11. Top | #90

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    #داستان‌های‌قرآنی
    #حضرت‌اسماعيل‌و‌ حضرت‌ اسحاق‌ علیه‌ السلام
    #هدف‌از‌بنای‌كعبه‌و‌تجد يد‌آن

    _هدف از بناي كعبه

    اين مرحله مقدماتي و ظاهر ساختمان كعبه بود، ولي آن چه مهم است هدف از بناي اين ساختمان است كه تمام اين زحمتها و رنجها به خاطر آن هدف مي‌باشد، هدف از بنا كردن كعبه اين بود كه وسيله‌اي براي نجات انسانها از بت پرستي و خرافه‌ گرايي، و كشاندن آنها به سوي توحيد و خداپرستي باشد، هدف اين بود كه آن جا پايگاه توحيد گردد، و مردم در كلاس اين پايگاه، تعليم و تربيت گردند و در همه ابعاد زندگي به سوي خداي بزرگ رو آورند، چنان كه اين هدف از دعاهاي ابراهيم كه در بالا ذكر شد، مشخص شده است، بخصوص دعاي پنجم، كه خداوند پيامبري (اشاره به پيامبر اسلام - صلّي الله عليه و آله -) بفرستد، و او را در اين پايگاه توحيد مردم را به سوي خدا بخواند.
    از سوي ديگر خداوند به ابراهيم و اسماعيل فرمان داد كه مناسك حج را بجا آورند، جبرئيل از طرف خداوند بر ابراهيم نازل شد و مناسك حج از طواف و سعي و وقوف در عرفان و مشعر و آداب مني و... را به آن دو بزرگوار آموخت، آنها نيز مناسك حج را به ترتيب فوق انجام دادند و با انجام مناسك حج، و توجه به محتواي بزرگ حج، شاهد منافع مادي و معنوي خود گردند.
    به نقل مفسر معروف، ابن عباس، ابراهيم بر بالاي كوه ابو قبيس رفت، انگشتان دستش را به گوش گذاشت و فرياد زد: «اي مردم دنيا دعوت پروردگار خود را در مورد زيارت خانه خدا اجابت كنيد» خداوند صداي او را به همه مردم تا پايان دنيا رساند، آنان كه از تبار ابراهيم هستند از درون وجدان و فطرتشان به اين صدا لبيك گفتند و آمادگي خود را براي انجام اين هدف بزرگ، و ديدن دوره سازنده دانشگاه حج اعلام نمودند.
    خداوند در قرآن (آيه 130 سوره بقره) به همه جهانيان اعلام كرد كه «هيچ كسي جز افراد سفيه و نادان از آيين پاك ابراهيم، روي گردان نمي‌شود، ما ابراهيم را در اين جهان و جهان آخرت از مردان صالح و برجسته قرار داديم».
    بر همين اساس، مراسم حج كه در اسلام ازمهمترين مراسم جهاني مذهبي است همواره يادآور خاطره ابراهيم است، و حماسه بندگي ابراهيم در تمام مراسم حج آميخته است، و اصولاً انجام مراسم حج بدون ياد ابراهيم، مفهومي ندارد، و اين كه خاطر آنست كه نام وراه حماسه اين مرد خدا هميشه زنده بماند و آنان كه مي‌خواهند راه عزت و عظمت انساني را بپيمايند، در اين راه گام بردارند.
    حج در حقيقت حركت خلق پا به پاي ابراهيم در خط خدا است، عبادت و سياست فردي و اجتماعي در آن به هم آميخته است كه اگر به راستي محتواي واقعي آن، براساس صحيح دنبال شود، بزرگترين و عميق‌ترين حماسه خدا پرستي بر پا خواهد شد، اميد آن كه روندگان به سوي حج، هدف و محتواي حج را مورد توجه قرار داده و در اين كلاس بزرگ اسلامي، به نداي ابراهيم معلم بزرگ بشري لبيك گويند. و در نتيجه همچون ابراهيم در صحنه حضور و ظهور داشته باشند. و بدانند كه حج ابراهيمي براساس برائت و بيزاري از مشركان، و تقويت بنيه‌هاي معنوي و اقتصادي مسلمانان است.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

صفحه 9 از 10 نخستنخست ... 78910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. استاد دارستانی وصیت نامه شهید باغانی ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 2016_10_02, 04:00 PM
  2. شهادت حضرت فاطمه س - استاد دارستاني ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016_02_22, 05:00 PM
  3. غوغای استاد دارستانی و سید مهدی میرداماد -ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016_01_16, 10:12 AM
  4. ویرایش شده نماز استاد دارستانی
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2015_12_10, 08:20 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 01:04 AM