انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: در چند قدمی اسارت

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    February_2016
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.21
    نوشته ها
    615
    صلوات و تشکر
    24
    مورد صلوات
    182 در 153 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    gadid در چند قدمی اسارت




    به عنوان کمک آرپی جی در جبهه فعالیت داشتم در این شرایط حساس که نیروهای

    ما خیلی کم و آتش دشمن بر مواضع ما بسیار شدید و پیاپی بود، در پشت خاکریز به

    این طرف و آن طرف میرفتم و گلوله ها را به آرپی جی زن تحویل میدادم تا به مواضع

    دشمن پرتاب نمایند.

    در یکی از نوبت ها که مشغول آماده نمودن گلوله بودم ناگهان احساس نمودم که به

    هوا بلند شدم و محکم به زمین افتادم، وقتی به خود آمدم دیدم دست و پایم بر اثر

    ترکش های خمپاره ای که در نزدیکم منفجر شده بود به شدت مجروح شده است

    به گونه ای که به هیچ نحو قادر به حرکت نبودم.



    با زحمت زیاد و به حالت سینه خیز خود را به نزدیک خاک ریز رساندم تا از اتش شدید

    دشمن در امان باشم.



    تعداد نیروهای ما بسیار کم بود ولی افراد باقی مانده همچنان در مقابل دشمن استقامت

    و پایداری کرده و مانع ورود دشمن به پشت خاکریز میشدند.



    لحظاتی گذشت که یکی از برادران امدادگر به کنارم آمد تا به من کمک نماید ولی از

    آن جا که وسائل امدادی خود را از دست داده و یا تمام کرده بود، بالای دستم را با چفیه

    خودم، بست تا از خونریزی آن کاسته شود، ولی متوجه جراحت پایم نشد، آنگاه مرا بلند

    کرد تا به پشت خط و یا منطقه ای امن برساند، ولی به خاطر ضعف شدیدی که داشتم

    و قادر به راه رفتن نبودم، و از طرفی دشمن نیز پیاپی منطقه را زیر آتش گرفته بود،

    مرا همان جا روی زمین گذاشت و رفت، بعد از مدتی مجددا به کنارم آمد و گفت:

    اکنون پشت این خاکریز تنها من و تو زنده ایم. با گذشت لحظاتی، دیگر از این برادر

    هم خبری نشد، که به احتمال زیاد ایشان نیز به جمع شهدا پیوست.


  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    February_2016
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.21
    نوشته ها
    615
    صلوات و تشکر
    24
    مورد صلوات
    182 در 153 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    من همچنلان پشت خاکریز افتاده بودم، گاه با زحمت جای خود را پشت خاکریز تغییر

    میدادم تا از آتش عقبه ی آرپی جی نیروهای خودی نیز که سخت گرم درگیری بودند

    آسیب بیشتری نبینم نزدیک ظهر بود وقتی بعثی ها مطمئن شدند که دیگر کسی

    پشت خاکریز زنده نمانده با نیروهای زرهی خود وارد خاکریز شدند و فریاد هلهله و

    شادی نیروهایشان بلند شد.


    تانک های دشمن را در همان حال که روی زمین افتاده بودم، میدیدم که به مواضع

    ما وارد میشدند و مناطقی را که قبلا تصرف نموده بودیم مجددا به دست آوردند.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 09:38 AM