ﺩﻋﻮﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﺁﻗﺎ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ(علیه السلام) ﺭﺳﯿﺪند و فرمودند : ﺁﻗﺎﯼ ﻗﺼﺎﺏ ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺑﺰﺍﺭ ﺑﺮﻩ.
به مولا ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ.
ﻭ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺮﺩ ﺑﺎﻻ،ﻣﺤﮑﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ حضرت امیر (ع) ﺁﻗﺎ ﺳﺮﺷﻮن رو ﺍنداختند ﭘﺎﯾﯿﻦ و ﺭفتند .
ﻣﺮﺩم ﺭﯾﺨﺘﻦ دورش و بهش ﮔﻔﺘﻦ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﮐﯿﻮ ﺯﺩﯼ؟
ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﻓﻀﻮﻟﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺯﺩﻣﺶ.
ﮔﻔﺘﻦ : ﺯﺩﯼ ﺗﻮ گوش امیرالمؤمنین (ع) .
ﺳﺎﺗﻮﺭ رﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ،ﮔﻔﺖ :
ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ امیرالمؤمنین (علیه السلام) ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺟﯿﮕﺮﺷﻮ
سوره ی نجم:
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى ﴿43﴾
و اينكه اوست كه خنداند و گرياند
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دلخونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
بدی ما ادما اینه که وقتی
دلنوشته | صلوات | ساعت | تاریخ |