
- داستان های قرآنی
-
2020_11_07, 03:44 PM
Top |
#1
داستان های قرآنی
.gif)
داستان های قرآنی
مجموعه ای از داستان های کوتاه قرآنی که شامل داستان های از:
1- حضرت آدم علیه السلام
2- حضرت ادریس علیه السلام
3- حضرت نوح علیه السلام
4- حضرت هود علیه السلام
5- حضرت صالح علیه السلام
6- حضرت ابراهیم علیه السلام
7- حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق علیه السلام
8- حضرت لوط علیه السلام
9- حضرت یعقوب علیه السلام
10- حضرت یوسف علیه السلام
11- حضرت ایوب علیه السلام
12- حضرت ذی الکفل علیه السلام
13- حضرت شعیب علیه السلام
14- حضرت موسی علیه السلام
15- هارون برادر حضرت موسی علیه السلام
16- اشموئیل و طالوت و جالوت
17- حضرت داود علیه سلام
18- حضرت سلیمان بن داوود علیه السلام
19- حضرت یونس علیه السلام
20- حضرت الیاس علیه السلام
21- حضرت الیسع علیه السلام
22- حضرت عزیر علیه السلام
23- حضرت خضر علیه السلام
24- حضرت زکریا علیه السلام
25- حضرت یحیی علیه السلام
26- حضرت عیسی علیه السلام
27- حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم
28- حضرت لقمان علیه السلام
29- داستان اصحاب کهف
30- داستان اصحاب رقیم
31- داستان ذوالقرنین
32- داستان اصحاب رسّ
33- داستان هاروت و ماروت

رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 11:47 AM
Top |
#51
داستانهایقرآنی
حضرتصالحعلیهالسلام
حضرتصالحعلیهالسلامو قومثمود
_خنثي شدن توطئه توطئهگران
درتاريخ آمده: در كنار شهر حِجر كوهي بود كه غار و شكافي داشت، صالح - عليه السلام - براي عبادت خدا به آن جا ميرفت، و گاه شبانه به آن جا ميرفت و به مناجات و شب زندهداري ميپرداخت.
دشمنان توطئهگر كه آن حضرت را تهديد به قتل كرده بودند تصميم گرفتند به طور محرمانه به آن كوه رفته و در پشت سنگهاي كوه پنهان شوند و در كمين حضرت صالح به سر برند، وقتي كه صالح به آن جا آمد، او را به قتل رسانند، و پس از شهادتش به خانه او حملهور شده و شبانه كار اهل خانه را يكسره نمايند، سپس مخفيانه به خانههاي خود برگردند. و اگر كسي از اين حادثه پرسيد، اظهار بياطّلاعي نمايند.
ولي خداوند به طرز عجيبي توطئه آنها را خنثي كرد، آنها هنگامي كه در گوشهاي از كوه كمين كرده بودند، كوه ريزش كرد، و صخره بسيار بزرگي از بالاي كوه سرازير شد و آنها را در لحظهاي كوتاه، در هم كوبيد و نابود كرد.
خداوند در قرآن به اين مطلب اشاره كرده و ميفرمايد:
«وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يشْعُرُونَ؛ آنها نقشه مهمي كشيدند و ما هم نقشه مهمي، در حالي كه آنها خبر نداشتند».
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 11:48 AM
Top |
#52
داستانهایقرآنی
حضرتصالحعلیهالسلام
ماجرایشترصالحعلیهال سلام
_ماجراي شتر صالح (ع)
حضرت صالح - عليه السلام - هم چنان به دعوت خود ادامه ميداد، ولي روز به روز بر كارشكني قوم ميافزود، صالح - عليه السلام - كه در شانزده سالگي به پيامبري رسيده بود و قوم را به سوي يكتا پرستي دعوت ميكرد، حدود صد سال در ميان آن قوم ماند و هم چنان به راهنمايي آنها پرداخت، ولي - جز اندكي - نه تنها به او ايمان نياوردند، بلكه با انواع آزارها، روي در روي او قرار گرفتند.
تا اين كه: حضرت صالح - عليه السلام - آخرين اقدام خود را براي نجات آنها نمود و به آنها چنين پيشنهاد كرد:
«من در شانزده سالگي به سوي شما فرستاده شدم، اكنون 120 سال از عمرم گذشته است، پس از آن همه تلاش، اينك (براي اتمام حجّت) پيشنهادي به شما دارم، و آن اين كه: اگر بخواهيد من از خدايان شما (بتهاي شما) تقاضايي ميكنم، اگر خواسته مرا بر آوردند، از ميان شما ميروم (و ديگر كاري به شما ندارم) و شما نيز تقاضائي از خداي من بكنيد، تا خداي من به تقاضاي شما جواب دهد، در اين مدّت طولاني هم من از دست شما به ستوه آمدهام و هم شما از من به ستوه آمدهايد (اكنون با اين پيشنهاد كار را يكسره و يك طرفه كنيم).
قوم ثمود: پيشنهاد شما، منصفانه است.
بنابراين شد كه نخست، حضرت صالح - عليه السلام - از بتهاي آنها تقاضا كند، روز و ساعت تعيين شده فرا رسيد، بت پرستان به بيرون شهر كنار بتها رفتند، و خوراكيها و نوشيدنيهاي خود را به عنوان تبرّك كنار بتها نهادند، و سپس آن خوراكيها را خوردند و نوشيدند، سپس از درگاه بتها به دعا و التماس و راز و نياز پرداختند، حضرت صالح - عليه السلام - در آن جا حاضر شده بود، آن گاه آنها به صالح - عليه السلام - گفتند:
«آن چه تقاضا داري از بتها بخواه»
صالح - عليه السلام - اشاره به بت بزرگ كرد و به حاضران گفت: «نام اين بت چيست؟!»
گفتند: فلان!
صالح به آن بت بزرگ خطاب كرد و گفت: تقاضاي مرا برآور، ولي بت جوابي نداد. صالح به قوم گفت: پس چرا اين بت جواب مرا نميدهد؟
گفتند: از بتِ ديگر، تقاضايت را بخواه.
صالح، متوجّه بت ديگر شد، و تقاضاي خود را درخواست كرد، ولي جوابي نشنيد.
قوم ثمود به بتها رو كردند و گفتند: «چرا جواب صالح - عليه السلام - را نميدهيد؟»
سپس (قوم ثمود به عقيده خودشان براي جلب عواطف بتها) برهنه شدند و در ميان خاك زمين در برابر بتها غلطيدند، و خاك را بر سرشان ميريختند، و به بتهاي خود گفتند: «اگر امروز به تقاضاي صالح جواب ندهيد، همه ما رسوا و مفتضح ميشويم»، آن گاه صالح را خواستند و گفتند: اكنون تقاضاي خود را از بتها بخواه، صالح تقاضاي خود را از آنها خواست، ولي جوابي نشنيد.
صالح به قوم فرمود: ساعات اول روز، گذشت و خدايان شما، به تقاضاي من جواب ندادند، اكنون نوبت شما است كه تقاضاي خود را از من بخواهيد، تا از درگاه خداوند بخواهم و همين ساعت، تقاضاي شما را بر آورد.
هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود، سخن صالح - عليه السلام - را پذيرفتند، و گفتند:
«اي صالح! ما تقاضاي خود را به تو ميگوييم، اگر پروردگار تو تقاضاي ما را برآورد، تو را به پيامبري ميپذيريم و از تو پيروي ميكنيم، و با همه مردم شهر با تو تبعيت مينماييم».
صالح: آن چه ميخواهيد تقاضا كنيد.
قوم ثمود: با ما به اين كوه (كه در اينجا پيداست) بيا.
حضرت صالح - عليه السلام - با آن هفتاد نفر به بالاي آن كوه رفتند.
در اين هنگام، آن هفتاد نفر به صالح - عليه السلام - گفتند:
«اي صالح! از خدا بخواه! تا در همين لحظه شتر سرخ رنگي كه پر رنگ و پر پشم است و بچه ده ماهه در رحم دارد، و عرض قامتش به اندازه يك ميل ميباشد، از همين كوه، خارج سازد.»
صالح گفت: تقاضاي شما براي من بسيار عظيم است، ولي براي خدايم، آسان ميباشد. همان دم صالح - عليه السلام - به درگاه خدا متوجه شد و عرض كرد: «در همين مكان شتري چنين و چنان خارج كن».
ناگاه همه حاضران ديدند كوه شكافته شد، به گونهاي كه نزديك بود از شدّت صداي آن، عقلهاي حاضران از سرشان بپرد، سپس آن كوه مانند زني كه درد زايمان گرفته باشد مضطرب و نالان گرديد، و نخست سر آن شتر از شكم زمين كوه بيرون آمد، هنوز گردنش بيرون نيامده بود كه آن چه از دهانش بيرون آمده بود، فرو برد، و سپس ساير اعضاي پيكر آن شتر بيرون آمد، و روي دست و پايش به طور استوار بر زمين ايستاد.
وقتي كه قوم ثمود، اين معجزه عظيم را ديدند، به صالح گفتند:
«خداي تو چقدر سريع، تقاضايت را اجابت كرد، از خدايت بخواه، بچّهاش را نيز براي ما خارج سازد».
صالح، همين تقاضا را از خدا نمود.
ناگاه آن شتر، بچّهاش را انداخت، و بچّه آن، در كنارش به جنب و جوش در آمد.
صالح - عليه السلام - در اين هنگام به آن هفتاد نفر خطاب كرد و گفت: «آيا ديگر تقاضايي داريد؟»
گفتند: «نه، بيا با هم نزد قوم خود برويم، و آن چه ديديم به آنها خبر دهيم، تا آنها به تو ايمان بياورند».
صالح -عليه السلام - همراه آن هفتاد نفر به سوي قوم ثمود، حركت كردند، ولي هنوز به قوم نرسيده بودند كه 64 نفر از آنها مرتد شدند و گفتند: «آن چه ديديم سحر و جادو و دروغ بود».
وقتي كه به قوم رسيدند، آن شش نفر باقيمانده، گواهي دادند كه: «آن چه ديديم حق است»، ولي قوم سخن آنها را نپذيرفتند، و اعجاز صالح - عليه السلام - را به عنوان جادو و دروغ پنداشتند، عجيب آن كه يكي از آن شش نفر نيز شكّ كرد و به گمراهان پيوست، و همان شخص (بنام «قُدار») آن شتر را پي كرد و كشت.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 11:50 AM
Top |
#53
داستانهایقرآنی
حضرتصالحعلیهالسلام
ماجرایشترصالحعلیهال سلام
_شتر عجيب، معجزه بزرگ حضرت صالح - عليه السلام -
در قرآن هفت بار سخن از اين شتر با واژه «ناقه» (شتر ماده) آمده است، آفرينش و شيوه زندگي و اوصاف اين ناقه از عجائب خلقت است، كوتاه سخن آن كه: قوم ثمود با كمال گستاخي به صالح - عليه السلام - گفتند: «تو از افسون شدگان هستي و عقلت را از دست دادهاي، تو مانند ما بشر هستي، اگر راست ميگويي معجزه و نشانهاي بياور.»
و چنان كه گفته شد، حضرت صالح - عليه السلام - به قوم سركش خود پيشنهاد كرد كه من داراي معجزه هستم و همين معجزه نشانه صدق و راستي من است، و به شما پيشنهاد ميكنم كه هر تقاضايي داريد از من بخواهيد تا من از خداي خود بخواهم و آن تقاضا تحقق يابد.
نمايندگان قوم ثمود كه «هفتاد نفر» از برگزيدگان آنها بودند، صالح - عليه السلام - را كنار كوهي بردند و گفتند: «تقاضاي ما اين است كه از خدا بخواه در كنار همين كوه ناگهان شتري را كه بسيار بزرگ و سرخ پر رنگ و داراي بچه ده ماهه در رحم باشد، همين لحظه از دل كوه بيرون آيد.
صالح تقاضاي آنها را پذيرفت و ناگاه حاضران ديدند كوه شكافته شد، و شتري عظيم ازدل آن بيرون آمد، و داراي همه آن ويژگيهايي بود كه آنها ميخواستند.
بعضي نوشتهاند: اين ناقه از ميان همان سنگي كه قوم ثمود آن را تعظيم ميكردند، و در مقابلش قربانيها مينمودند، به اذن خدا و شفاعت حضرت صالح - عليه السلام - بيرون جهيد، هنگامي كه آن سنگ شكافته شد، صداي بسيار بلند و وحشتانگيزي كه نزديك بود عقلها را از سر خارج سازد برخاست، و كوه به لرزه در آمد، نخست سرِ شتر از ميان سنگ بيرون آمد و سپس به تدريج بقيه اعضاي او، تا اين كه تمام پيكر شتر خارج شد، و روي زمين ايستاد.
بت پرستان قوم ثمود كه انتظار آن را نداشتند تا به اين زودي معجزه صالح - عليه السلام - آشكار گردد، شگفت زده گفتند: «از خدا بخواه كه بچه شتر را نيز از رحمش بيرون آورد.» حضرت صالح از خدا خواست، در همان لحظه بچه آن ناقه از رحم او جدا شد، و به دور مادرش گردش كرد.
به اين ترتيب، حضرت صالح - عليه السلام - معجزه صدق پيامبري خود را به طور كامل به آنها نشان داد.
در اين هنگام آنها چارهاي جز اين نديدند كه ايمان بياورند، اظهار ايمان كردند و تصميم گرفتند تا نزد قوم خود رفته و معجزه حضرت صالح - عليه السلام - را به آنها خبر دهند و آنان را به سوي ايمان دعوت كنند، ولي 64 نفر از آنها در مسير راه مرتد شدند، و يك نفر نيز در شك و ترديد افتاد، و در نتيجه تنها پنج نفر در ايمان خود پابرجا باقي ماندند.
ناقه صالح داراي ويژگيهايي بود، كه هر كدام از آنها ميتوانست قلوب مردم را جذب كند و باعث ايمان آنها به حضرت صالح شود، از اين رو مخالفان سعي داشتند اين معجزه را نابود كنند.
خداوند به صالح - عليه السلام - وحي كرد كه: «ما ناقه را براي امتحان و آزمايش قوم ميفرستيم، و به مردم خبر ده كه آب شهر بايد در ميان آنها تقسيم شود، يك روز از براي ناقه، و يك روز براي اهالي شهر باشد. و هر كدام از آنها بايد در نوبت خود حضور يابد، و ديگري مزاحم او نشود».
مردم آب شهر را نوبت بندي كردند، يك روز نوبت ناقه بود كه همه آب را ميآشاميد، و روز ديگر نوبت مردم كه از آن آب استفاده كنند.
حضرت صالح - عليه السلام - به قوم ثمود چنين فرمود: «اي قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودي براي شما نيست، دليل روشني از طرف پروردگار براي شما آمده است، و آن اين ناقه الهي است، كه براي شما معجزهاي بزرگ است، اين ناقه را به حال خود بگذاريد كه در سرزمين خدا (از علفهاي بيابان) بخورد، و به آن آزار نرسانيد. كه اگر آزار برسانيد، عذاب دردناكي شما را فرا خواهد گرفت».
قوم ثمود - جز اندكي از آنها - بر اثر غرور و سركشي نتوانستند وجود اين معجزه بزرگ الهي را تحمّل كنند، آنها در مضيقه آب قرار گرفتند، و هرگز راضي نبودند كه آب شهر يك روز در اختيار آن ناقه باشد، و يك روز در اختيار مردم.
با اين كه آنها چنين حقّي نداشتند، زيرا خداوند آن چشمه آب را براي صالح - عليه السلام - به وجود آورده بود، و آن گاه نيمي از آب آن را در اختيار شتر قرار داده بود.
وانگهي در آن روز كه آب در اختيار ناقه بود، ناقه تمام آب چشمه را ميآشاميد، و در مقابل، شير بسيار به آن مردم ميداد، به طوري كه پير و جوان و كودك و زن و مرد از آن شير بهرهمند ميشدند بنابراين ناقه نه تنها هيچ گونه زياني به مردم نميرسانيد، بلكه مايه بركت براي همه بود.
در عين حال قوم تيره دل و ناپاك ثمود، به جاي تشكر و قدرداني، به عنوان حمايت از بت پرستي، هم چنان مخالفت ميكردند، و با اين كه حضرت صالح - عليه السلام - مكرّر به آنها هشدار داد: «كه اين ناقه، نشانه الهي است، كمترين آزاري به آن نرسانيد و گرنه عذاب سختي در كمين شما است». تصميم گرفتند، آن ناقه را به قتل برسانند.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 11:52 AM
Top |
#54
داستانهایقرآنی
حضرتصالحعلیهالسلام
ماجرایشترصالحعلیهال سلام
_كشته شدن ناقه صالح به دست ياغيان سركش
در آيات متعددي از قرآن فهميده ميشود كه مشركان قوم ثمود تصميم گرفتند ناقه صالح - عليه السلام - را به قتل برسانند، و اين تصميم جنايتكارانه را اجرا نمودند.
مستكبران و سرمايه داران سرمست و مغرور ميديدند با وجود ناقه كه معجزه عجيب صالح - عليه السلام - بود، ممكن است به زودي تودههاي مردم به حضرت صالح - عليه السلام - ايمان بياورند، و از آيين نياكان خود، روي برگردانند، تصميم گرفتند آن ناقه را پي كنند و به اين ترتيب بكشند، يعني با دنبال كردن آن شتر، عصب محكم مخصوص را كه در پشت پاي شتر قرار دارد و عامل اصلي براي حركت و راه رفتن او است، قطع نمايند، كه قطع كردن آن، موجب سقوط شتر و قدرت نداشتن او براي حركت ميشود.
آنها با كمال گستاخي، شتر را پي كردند و بر او ضربههاي شديد زدند، سپس با كمال بيشرمي نزد حضرت صالح - عليه السلام - آمده و گفتند: «اي صالح! اگر تو فرستاده خدا هستي، هر چه زودتر عذاب الهي را به سراغ ما بفرست.»
در مورد چگونگي كشتن ناقه، اندكي اختلاف وجود دارد، در اين جا نظر شما را به يك حديث كه از امام صادق - عليه السلام - نقل شده و يك روايت جلب ميكنيم.
1. مشركان قوم ثمود با هم توطئه نمودند و كنار هم اجتماع كردند و به همديگر گفتند: «چه كسي داوطلب ميشود تا آن شتر را بكشد؟! تا آن چه را دوست دارد به او جايزه و ماهيانه دائم بپردازيم».
يك نفر از آنها كه سرخ پوست و تيره رنگ و سرخ و سفيد و كبود چشم و زنا زاده بود، و پدرش معلوم نبود كه كيست، و به نام «قُدار» خوانده ميشد و سيرتي زشت و صورتي كريه داشت، و از بدبختترين موجودات بود به پيش آمد و آمادگي خود را براي كشتن ناقه اعلام كرد. مشركان قرار دادي در مورد جايزه و ماهيانه او مقرّر ساختند، او شمشير خود را برداشت، در آن هنگام كه آن شتر، آب آشاميده بود و باز ميگشت، قُدار بر سر راه آن شتر كمين كرد، وقتي كه شتر نزديك شد، او به شتر حمله كرد، و شمشيرش را بر او وارد ساخت. ولي اين ضربت به نتيجه نرسيد، ضربت دوم را زد، كه شتر بر اثر اين ضربت به زمين افتاد و سپس كشته شد.
در اين وقت بچه آن شتر در حالي كه ناله جانسوز مينمود، به بالاي كوه گريخت، و سه بار به سوي آسمان ناله و فرياد كرد.
قوم جنايتكار و بيرحم ثمود به طرف شتر ضربت خورده آمدند، و با شمشيرهاي خود بر آن زدند، و همه در كشتن آن شركت نمودند، و گوشت آن را بين همه از كوچك و بزرگ تقسيم كردند و پختند و خوردند. در اين هنگام بود كه خداوند به حضرت صالح - عليه السلام - وحي كرد كه به زودي عذاب سخت و كوبنده بر آن قوم عنود وارد خواهد شد.
2. از كعب نقل شده: زني به نام ملكاء، ملكه قوم ثمود بود، وقتي كه ديد گروهي به حضرت صالح - عليه السلام - ايمان آوردهاند، و روز به روز بر جمعيت آنها افزوده ميشود، به مقام صالح - عليه السلام - حسادت ورزيد، در آن عصر زني به نام «قُطامّ» معشوقه مردي به نام «قُدار بن سالف»، و زن ديگري به نام «قبال» معشوقه مردي به نام «مصدع» وجود داشتند، قُدار و مصدع هر شب شراب ميخوردند و با آن دو زن به عيش و نوش ميپرداختند.
ملكاء به اين دو زن گفت: هرگاه قُدار و مصدع نزد شما آمدند تا با شما هم بستر شوند، از آنها اطاعت نكنيد و به آنها بگوييد: «ملكه ثمود، به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت صالح - عليه السلام - اندوهگين است، ما تمكين نميكنيم مگر اين كه ناقه را به هلاكت برسانيد».
آن دو زن بدكار، سخن ملكه ثمود را پذيرفتند، وقتي كه قُدار و مصدع سراغ آنها آمدند، آنها گفتند ما تمكين نميكنيم تا وقتي كه ناقه به هلاكت برسد.
قدار و مصدع گفتند: «ما در كمين ناقه هستيم تا او را بكشيم».
در كمين ناقه قرار گرفتند، قُدار در پشت سنگي عظيم كمين كرد، مصدع نيز در پشت سنگي ديگر كمين نمود، وقتي كه ناقه پس از آشاميدن آب، بازگشت و از كنار مصدع رد شد، مصدع تيري به ساق پاي او زد، كه قسمتي از عضله پاي ناقه متلاشي گرديد، سپس قُدار از كمينگاه خارج شد و با شمشير به ناقه حمله كرد، و آن چنان بر پشت پاي ناقه ضربت زد كه (عصب پاي او قطع شد و) ناقه بر زمين افتاد و فرياد جانسوزي سر داد كه بر اثر آن بچهاش وحشتزده گريخت. سپس قُدار ضربت ديگري بر سينه ناقه زد، آن گاه ناقه را نحر كرد و كشت، اهالي شهر كنار ناقه آمدند و گوشت او را قطعه قطعه نموده و بين خود تقسيم كردند و پختند و خوردند.
بچه ناقه به بالاي كوه گريخت و در آنجا ناله بلند و جانسوزي نمود به طوري كه اين ناله دلهاي مردم را ريش ريش كرد، آنها وحشتزده نزد صالح آمدند و به عذر خواهي پرداختند و گفتند. ناقه را فلاني و فلاني كشت، ما چه تقصير داريم؟!
حضرت صالح - عليه السلام - فرمود: «برويد سراغ بچه ناقه، اگر آن را سالم به دست آوريد اميد آن است كه عذاب از شما برطرف گردد».
آنها به بالاي كوه رفته و به جستجوي بچه ناقه پرداختند، ولي بچه ناقه را نيافتند.
آنها شب چهارشنبه ناقه را كشتند، صالح به آنها گفت: «سه روز در خانه خود هستيد و سپس عذاب الهي شما را فرا خواهد گرفت...»
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 11:53 AM
Top |
#55
داستانهایقرآنی
حضرتصالحعلیهالسلام
عاقبتقومثمود
_عذاب الهي در كمين قوم ثمود
آنها نه تنها از اين جنايت بزرگ، نهراسيدند، بلكه با كمال بيشرمي نزد صالح آمدند و گفتند: «آن عذاب را كه وعده ميدهي بر ما فرو فرست.»
خداوند به صالح - عليه السلام - وحي كرد: به آنها بگو: عذاب من تا سه روز ديگر به سراغ شما خواهد آمد، اگر شما در اين سه روز توبه كرديد، عذابم را از شما باز ميدارم و گرنه، قطعاً مشمول عذاب خواهيد شد.
صالح - عليه السلام - پيام خداوند را به آنها ابلاغ كرد، آنها گفتند: اگر راست ميگويي آن عذاب را براي ما بياور.
صالح به آنها فرمود: اي قوم! نشانه عذاب اين است كه چهره شما در روز اول از اين سه روز، زرد ميشود، و در روز دوم سرخ ميگردد، و در روز سوم سياه ميشود.
همين نشانهها، در روز اول و دوم و سوم، ظاهر شد، در اين ميان بعضي مضطرب شدند و به بعضي ديگر ميگفتند: مثل اين كه عذاب نزديك شده، ولي آخرين جواب قوم سركش و مغرور اين بود كه: «ما هرگز سخن صالح را نميپذيريم و از خدايان خود (بتها) دست نميكشيم».
سرانجام نيمههاي شب، جبرئيل امين - عليه السلام - بر آنها فرود آمد و صيحه زد، اين صيحه به قدري بلند بود كه بر اثر آن پردههاي گوششان دريده شد، و قلبهايشان شكافته گرديد، و جگرهايشان، متلاشي شد و همه آنها در يك لحظه به خاك سياه مرگ افتادند وقتي كه آن شب به صبح رسيد، خداوند صاعقه آتشين و فراگيري از آسمان به سوي آنها فرستاد، آن صاعقه تار و پود آنها را سوزانيد، و آنها را به طور كلّي از صفحه روزگار برافكند.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 11:53 AM
Top |
#56
داستانهایقرآنی
حضرتصالحعلیهالسلام
عاقبتقومثمود
_نجات صالح و مؤمنان
عذاب سخت الهي همه معاندان و كافران را در هم كوبيد و به خاكستر مبدّل ساخت، چرا كه همراه صاعقه و زلزله و طاغيه (عذاب بسيار) بود، و هيچ كس از آنها را باقي نگذاشت.
ولي حضرت صالح و افرادي كه به او ايمان آورده بودند، نجات يافتند. ايمانآورندگان به حضرت صالح - عليه السلام - اندك بودند، كه مطابق بعضي از تواريخ، آنها چهار هزار نفر بودند، كه پس از هلاكت قوم ثمود، از ديار بلا زده وادي القري به سوي حضر موت يمَن كوچ كردند، و در آن جا به زندگي خود ادامه دادند.
در بعضي از روايات آمده پيامبر اكرم - صلّي الله عليه و آله - در سال نهم هجرت، هنگامي كه سپاه اسلام را به سوي سرزمين تبوك، براي دفع دشمن حركت ميداد، در مسير راه به سرزمين قوم ثمود رسيدند، سپاهيان خواستند در همان جا براي استراحت، توقفي كنند، پيامبر - صلّي الله عليه و آله - مانع آنها شد، فرمود: «اين جا سرزمين قوم ثمود است كه عذاب الهي بر آنها فرود آمده است».
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 11:55 AM
Top |
#57
داستانهایقرآنی
حضرتصالحعلیهالسلام
عاقبتقومثمود
_عذاب فراگير و همگاني چرا؟
با اين كه يك نفر ناقه صالح را پي كرد، و چند نفر با او هم دست بودند تا شتر كشته شود، و عدّهاي نيز پس از سقوط شتر، بر آن شتر ضربه زدند، ولي چرا همه آنها از كوچك و بزرگ، زن و مرد - جز صالح و مؤمنان - به هلاكت رسيدند؟ و چرا خداوند در آيه 14 سوره شمس با تعبير «فَعُقَرُوها؛ جمعي ناقه را پي كردند.» كشتن ناقه را به جمع نسبت داده نه به يك فرد؟!
زيرا همه آنها به اين جنايت رضايت داشتند، و كسي كه به جنايتي راضي باشد، در آن شركت نموده است.
چنان كه امير مؤمنان علي - عليه السلام - در فرازي از يكي از خطبههايش ميفرمايد: «ناقه صالح را تنها يك نفر به هلاكت رسانيد، ولي خداوند همه را مشمول عذاب ساخت، چرا كه همه آنها به اين امر رضايت دادند.»
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 11:56 AM
Top |
#58
داستانهایقرآنی
حضرتصالحعلیهالسلام
عاقبتقومثمود
_شقيترين پيشينيان و آيندگان
روزي پيامبر اكرم - صلّي الله عليه و آله - به حضرت علي - عليه السلام - رو كرد و فرمود:
«ياعَلِي اَشْقَي الْاَوَّلِينَ عاقِرُ النّاقَة، وَ اَشْقَي الْآخِرِينَ مَنْ يخْضِبُ هذِهِ مِنْ هذا؛
اي علي! شقيترين و تيره بختترين فرد پيشينيان همان كسي بود كه ناقه صالح را كشت، و شقيترين فرد از آيندگان كسي است كه محاسنت را به خون سرت رنگين ميكند».
يعني همان ابن ملجم مرادي، بدبختترين آيندگان است.
مطلب ديگر اين كه: گاهي حضرت زهرا - عليه السلام - يا امامان اهلبيت - عليهم السلام - وقتي كه سخت مظلوم واقع ميشدند، به ياد مظلوميت حضرت صالح - عليه السلام - ميافتادند، و تقاضاي عذاب براي دشمنان ميكردند، همان گونه كه عذاب سخت الهي قوم ثمود را نابود كرد.
به عنوان نمونه وقتي كه پس از رحلت رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - حضرت علي - عليه السلام - را به اجبار از خانه بيرون كشيده و به سوي مسجد براي بيعت ميبردند، حضرت زهرا - عليها السلام - از خانه خارج شد و فرياد زد: «پسر عمويم را رها سازيد، و گرنه سوگند به خداوندي كه محمد - صلّي الله عليه و آله - را به حق مبعوث كرد، موهايم را پريشان ميكنم، و پيراهن رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - را بر سر مينهم، و ناله را به سوي خدا ميبرم (و شما را نفرين ميكنم)
«فَما ناقَة صالِحٍ بِاَكْرَمِ عَلَي اللهِ مِنْ وُلْدِي؛
ناقه صالح در پيشگاه خدا گراميتر از فرزندانم نيست».
يعني همان گونه كه با كشتن ناقه صالح - عليه السلام - عذاب عمومي آمد، شما نيز اگر از حد بگذرانيد، نفرين ميكنم كه عذاب عمومي بيايد، فرزندانم كمتر از ناقه صالح نيستند.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 05:55 PM
Top |
#59
6_حضرت ابراهیم علیه السلام
داستانهایقرآنی
حضرتابراهیم علیهالسلام
ماجرای حضرتابراهيم علیهالسلام ونمرود
_ماجراي حضرت ابراهيم (ع) و نمرود
نام مبارك حضرت ابراهيم - عليه السلام - قهرمان توحيد 69 بار در 25 سوره قرآن آمده، و يك سوره قرآن (چهاردهمين سوره) به نام سوره ابراهيم است. فرازهاي سازنده و گوناگون زندگي سودمند آن حضرت در ضمن 25 سوره قرآن ذكر شده است، و اين موضوع بيانگر عنايت خاص قرآن به زندگي ابراهيم - عليه السلام - است، تا پيروان قرآن آن را بخوانند، از آن درسهاي بزرگ زندگي را بياموزند. و از مكتب سازنده و آموزنده او براي پيشروي به سوي كمال، الهام بگيرند.
هدف از نقل اين فرازها نيز، همين است، چنان كه در آيه 68 سوره آل عمران ميخوانيم:
«إِنَّ اَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ؛ سزاوارترين مردم به ابراهيم - عليه السلام - آنانند كه از او پيروي كردند.»
ابراهيم - عليه السلام - دومين پيامبر اولوالعزم است كه داراي شريعت و كتاب مستقل بوده، و دعوت جهاني داشته، او حدود هزار سال بعد از حضرت نوح - عليه السلام - ظهور كرد، و سلسله نسب او تانوح - عليه السلام - را چنين نوشتهاند: «ابراهيم بن تارُخ بن ناحور بن سروح بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفكشاذ بن نوح».
مادر ابراهيم «نونا» يا «بونا» نام داشت، مطابق بعضي از روايات مادر لوط پيامبر، و مادر ساره همسر ابراهيم با مادر ابراهيم، خواهر بودند، و پدرشان يكي از پيامبران به نام «لاحج» بود.
ابراهيم - عليه السلام - هنوز به دنيا نيامده بود كه پدرش از دنيا رفت، و آزر عموي ابراهيم سرپرستي او را بر عهده گرفت، از اين رو ابراهيم او را به عنوان پدر ميخواند.
ابراهيم حدود چهار هزار سال قبل ميزيست و 175 سال عمر كرد، و سراسر عمرش را در راه توحيد و مسائل انساني سپري نمود.
زندگي درخشان ابراهيم - عليه السلام - در پنج دوره خلاصه ميشود:
1. بنده خالص خدا بود، و خدا بندگي او را پذيرفت.
2. مقام پيامبري.
3. مقام رسالت.
4. مقام خليل (و دوست خالص) خدا بودن.
5. مقام امامت. به اين ترتيب او نردبان تكامل را پيمود و سرانجام بر قلّه اوج يك انسان كامل كه مقام امامت است، نايل گرديد.
و چون زندگي ابراهيم - عليه السلام - در همه ابعاد زندگي، سازنده است و در پيشاني تاريخ ميدرخشد، خداوند او را به عنوان يك امّت معرفي كرده و فرمود: «ابراهيم يك ملت بود.» يعني يك فرهنگ و مجموعهاي از برنامههاي انسان ساز بود.
ابراهيم - عليه السلام - از پيامبراني است كه پيروان همه اديان مانند: يهوديان، مسيحيان، مجوسيان، مسلمانان و... او را به بزرگي و قهرماني ياد ميكنند، چرا كه زندگي ابراهيم - عليه السلام - به ابديت پيوسته و الگوي همه انسانهاي آزاد انديش و پيشرو است، و از نظرات گوناگون موجب سازندگي و سعادت ابدي مادي و معنوي خواهد بود.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
-
2020_12_27, 05:58 PM
Top |
#60
داستانهایقرآنی
حضرتابراهیم علیهالسلام
ماجرای حضرتابراهیم علیهالسلام ونمرود
_طاغوتي به نام نمرود و خواب هولناك او
در سرزمين بين النهرين (بين دجله و فرات واقع در كشور عراق كنوني) شهري زيبا و پر جمعيت به نام بابِل قرار داشت كه (روزگاري اسكندر، آن را پايتخت ناحيه شرقي امپراطوري خود نموده بود،) طاغوتي ديكتاتور به نام نِمرود فرزند كوش بن حام در آن جا سلطنت ميكرد.
بابل پايتخت نمرود، غرق در بت پرستي و انحرافات مختلف و فساد بود، هوسبازي، شرابخواري، قمار بازي، آلودگيهاي جنسي، فساد مالي و هر گونه زشتي از در و ديوار آن ميباريد.
مردم در طبقات گوناگون زندگي ميكردند و در مجموع به دو طبقه زير دست و زبر دست، تقسيم شده بودند، حاكم خود پرست كه سراسر زندگيش در تجاوز و فساد و انحراف خلاصه ميشد، بر آن مردم فرمانروايي ميكرد، محيط از هر نظر تيره و تار بود و شب ظلماني گناه و آلودگي بر همه چيز سايه افكنده بود، و در انتظار صبح سعادت به سر ميبرد.
نمرود علاوه بر بابل، بر ساير نقاط جهان نيز حكومت ميكرد، چنان كه امام صادق - عليه السلام - فرمود: «چهار نفر بر سراسر زمين سلطنت كردند، دو نفر از آنها از مؤمنان به نام سليمان بن داود و ذو القرنين و دو نفر از آنها از كافران به نام نمرود و بخت النّصر بودند.»
خداوند به مردم ستمديده و رنج كشيده بابل لطف كرد و اراده نمود تا رهبري صالح و لايق به سوي آنها بفرستد و آنها را از چنگال جهل و ناداني، بت پرستي و طاغوت پرستي نجات دهد، و از زير چكمه ستمگران نمرودي رهايي بخشد، آن رهبر صالح و لايق، همان ابراهيم خليل بود، كه هنوز چشم به جهان نگشوده بود.
عموي ابراهيم به نام آزر، از بت پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره شناسي اطلاعات وسيع داشت، و از مشاوران نزديك نمرود به شمار ميآمد.
آزر با استفاده از علم ستاره شناسي چنين فهميد كه امسال پسري چشم به جهان ميگشايد كه سرنگوني رژيم نمرود به دست او است، او بي درنگ خود را به محضر نمرود رسانيد و اين موضوع را به نمرود گزارش داد.
عجيب اين كه در همين وقت همزمان نمرود در عالم خواب ديد كه ستارهاي در آسمان درخشيد و نور آن بر نور خورشيد و ماه، چيره گرديد.
پس از آن كه نمرود از خواب بيدار شد، دانشمندان تعبير كننده خواب را به حضور طلبيد و خواب ديدن خود را براي آنها تعريف كرد، آنها گفتند: تعبير اين خواب اين است كه: «به زودي كودكي به دنيا ميآيد كه سرنگوني تو و رژيم تو به دست او انجام ميشود».
نمرود بر اثر گزارش منجم، و تعبير دانشمند تعبير كننده خواب، به وحشت افتاد، بسيار نگران شد، منجّمين و دانشمندان تعبير خواب را حاضر كرد و با آنها به مشورت پرداخت، سرانجام اطمينان يافت كه گزارشات، درست است، اعصابش خرد شد، و وحشت و نگرانيش افزايش يافت، و اضطراب و دلهره تار و پود وجودش را فرا گرفت.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در

کانال ترجمه شهر نورانی قرآن
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
موضوعات مشابه
-
توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
پاسخ: 1
آخرين نوشته: 2016_10_02, 04:00 PM
-
توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
پاسخ: 0
آخرين نوشته: 2016_02_22, 05:00 PM
-
توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
پاسخ: 0
آخرين نوشته: 2016_01_16, 10:12 AM
-
توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
پاسخ: 0
آخرين نوشته: 2015_12_10, 08:20 AM
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن
انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir
ساعت 05:34 AM