اگر بپذیریم که بنیاد هستی شناسانه یا معرفت شناسانه اخلاق تقسیم افعال آدمی به خوب و بد یا خیر و شر است آنگاه روشن خواهد که هریک ازاین دو مکتب اخلاقی بریک بعد اخلاق تکیه کرده اند.
چنانچه در ادبیات شیعی اشاره شده دین چیزی نیست به غیر از حب و بغض و تولی و تبری. حب داشتن نسبت به انچه مصداق حقیقت و خوبی است و بغض داشتن نسبت به انچه مصداق بطلان و بدی است. کسی که مثلا وفاداری رادرست می داند ناخوداگاهانه حکم به نادرستی بی وفایی داده است. انکه واقعا عدل را دوست دارد نمی تواند از ظلم بیزار نباشد.
با این حساب وقتی روی به مکتب سید الشهدا می آوریم اخلاق دراین مکتب دوسویه است. هم اخلاق مهرگراست و هم اخلاق قهرگرا ولی هرکدام به جای خودش. چنانچه حکمای ما گفته اند ادمی دو قوه دارد، قوه شهویه و قوه غضبیه و هردو اگر قرار باشد به فعلیت برسند و اخلاقی باشند باید تحت فرمان قوه عاقله قرار بگیرند. قوه عاقله حکم می دهد که هریک به جای خود اعمال بشود نه اینکه یکی حذف بشود ونه اینکه هریک به افراط و تفریط بگراید.