انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
صفحه 1 از 20 12311 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 196

موضوع: شرح مفصل خطبه متقین

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض شرح مفصل خطبه متقین




    بسم الله الرحمن الرحیم
    رُوِيَ أنَّ صَاحِباً لِأمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُقالُ لَهُ: هَمَّامٌ كانَ رَجُلاً عابداً،فَقالَ لَهُ يا أمِيرَالْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأنِّي أنْظُرُ إِلَيْهِمْ،فَتَثَاقَلَ عليه السلام عَنْ جَوَابهِ،ثُمَّ قَالَ يا هَمَّامُ إتَّقِ اللَّهَ وَأحْسِنْ (فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ

    راوي مي گويد كه اميرالمؤ منين عليه السلام مصاحبى داشت به نام همّام كه مردى عبادت پيشه بود روزى گفتش كه اى اميرالمؤ منين ، پرهيزگاران را برايم توصيف كن، آنسان كه گويى در آنها مى نگرم اميرالمؤ منين عليه السلام در پاسخش درنگ كرد، سپس گفت: اى همّام از خدا بترس و نيكوكار باش كه خدا با كسانى است كه پرهيزگارى كنند و نيكوكارند
    فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِذِلِكَ الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ،فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله ثُمَّ قَالَ
    همّام بدين سخن قانع نشد و اميرالمؤمنين عليه السلام را سوگند داد
    اميرالمؤمنين عليه السلام حمد و ثناى خداى به جاى آورد و بر محمد (صلي الله و عليه و آله) و خاندانش درود فرستاد سپس فرمود:



    شرح خطبه متقين



    خطبه ى شريفه ى متقين كه شريف رضى رضوان الله عليه در نهج البلاغه نقل نموده است شراح به شماره های 194-193-192-186-184ياد كرده اند.

    علت اين اختلاف وجود ارتباط اين خطبه، با ساير خطبه ها است.
    عده اى بر اين عقيده اند كه اين خطبه، بعد از خطبه ى معروفه ى القاصعه با اندك فاصله اى و با تفكيك، از ماقبل ومستقلا وجود دارد و شمارى گفته اند كه اين خطبه، به جوابى كه به برج بن مسهرطائى داده است ارتباط دارد وبا خطبه ى قاصعه پايان يافته است.

    همام كيست؟


    سخنان شارحان نهج البلاغه و اين خطبه، در شناخت همام و اينكه فرزند كيست؟چنان اختلاف دارد كه در جمع بندى نهايى به فرد خاصى قابل تطبيق نيست
    .

    ابن ابى الحديد گويد:هو همام بن شريح بن يزيد بن مره بن عمرو بن جابر بن يحيى بن الاصحب بن كعب بن الحارث بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن صيفى بن سعد العشيره.
    خوئى قدس سره ازبحار، اين عبارت را نقل نموده و گويد:" الا ظهر انه همام بن عباده اخى ربيع بن خثيم احدالزهاد الثمانيه كما رواه الكراجكى فى كنزهو ."
    از كتاب مطالب السئول نيز، استفاده مى شود كه ربيع بن خثيم عموى همام بن عباده بن خثيم مى باشد
    .

    استاد عاليقدر، دانشمند بزرگوار مرحوم مطهرى قدس سره در كتاب سيرى در نهج البلاغه، در آنجا كه از تاثير ونفوذ سخنان على عليه السلام بحث مى كند،مى گويد: همام بن شريح ازياران باوفاى على عليه السلام است كه دلى ازعشق خدا سرشار و روحى از آتش معنا شعله ور داشت. با اصرار و ابرام از على خواست، سيماى كاملى ازپارسايان ترسيم نمايد.


    چگونگى القاء خطبه


    بنا به نقل كلينى قدس سره در كافى، امام در حال سخنرانى پيرامون موضوع ديگرى بود كه همام در جمع شنوندگان، به پا خاست و تقاضاى بيان صفات متقين نمود
    :

    " قام رجل يقال له همام و كان عابدا ناسكا مجتهدا الى اميرالمومنين و هو يخطب فقال يا اميرالمومنين صف لنا صفه المومن كاننا ننظر اليه. "
    علامه ى كراجكى دركنز، كيفيت ايراد خطبه را چنين بيان كرده كه امام عليه السلام پس از پرسشى از آن تعداد شيعيان كه به حضورشان شرفياب شده بودند، درباره ى سيماى تشيع، و تقاضاى آنان بر ترسيمى كامل از پارسايان واقعى، تقاضاى آنها را پذيرفته، به سخنرانى پرداخت.اما سيد در نهج البلاغه چنين مى گويد:" روى ان صاحبا لاميرالمومنين عليه السلام يقال له همام كان رجلا عابدا، فقال له،يا اميرالمومنين صف لى المتقين حتى كانى انظر اليهم. فتثاقل عليه السلام عن جوابه الخ. "
    اين گفتار از كيفيت تقاضا و همچنين از وضعيت سخنرانى مولا كه آيا در حال سخنرانى بوده و با تقاضاى همام مواجه گرديده و يا اينكه با درخواست همام،به سخنرانى مشغول گرديد، بحثى مطرح نكرده است.
    به هر حال همام،در جستجوى صفات متقين و پويايى اين راه بود و سوال نيز در جهت صفات و ويژگيهاى اين گروه ممتاز مطرح گرديده است
    . او مى خواهد در اقيانوس پهناور علم على عليه السلام شناور گردد و از خرمندانش آن جناب خوشه اى برگيرد. مولا هم بنا بر مصلحتى كه خود بر آن واقف بود نخست از تفصيل بيان صفات آنان امتناع ورزيد و با عبارتى كوتاه: يا همام اتق الله و احسن فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون، از اين وادى گذشت و خاموش شد.

    اما همام از آنجايىكه بسيار مشتاق بود براى التيام كام خشكيده ى خويش، به جرعه اى كم قانع نشد، زيرا بيان مختصر امام عليه السلام خواسته اش را برآورده نكرد و سينه ى ملتهب از عشق وى را مرهم ننهاد از اينرو تقاضاى خود را تكرار نمود و اصرار ورزيد،تا آنجا كه آن حضرت را سوگند داد، تا به شرح مفصل صفات راهپويان حق بپردازد، تا مگر از زبان تربيت شده ى وحى و ولايت مطلقه الهى و از زبانى كه سرچشمه ى فيض ومنبع انوار پروردگار و بيانگر همه چيز است به صفات متقين راه يابد.
    در بين نقلهاى مختلف خطبه، تنها در گفتار سيدرضى جمله ى" فتثاقل عنه" به چشم مى خورد و اين گوياى نكته اى است كه شارحان براى شناخت آن، به اختلاف سخن گفته اند. اين كلمه كه به معناى خوددارى و گرانى نمودن درمقابل اصرار و ابرام شنونده اى مانند همام است، يقينا به خاطر امر مهمى بوده است كه امام متقين عليه السلام دراظهار آن خوددارى نمود.
    علت خوددارى امام شارحان نهج البلاغ هو اين خطبه دلايل و علل خوددارى امام عليه السلام را به اين شرح بيان كرده اند:
    ابن ابى الحديد، انگيزه ى خوددارى امام را به يكى از احتمالات زير منتسب كرده و مى گويد
    :
    1.
    لانه علم ان المصلحه فى تاخير الجواب: امام عليه السلام مصلحت ديد جواب را تاخير بيندازد.
    2.
    و لعله كان حضر المجلس من لا يحب ان يجيب فلما انصرف اجاب: شايد در مجلس، كسى حضور داشته كه شايستگى شنيدن در او موجود نبوده يا اينكه امام خوش نداشته كه با بودن او سخن را آغاز نمايد، زمانى كه اومجلس را ترك نمود،امام سخنرانى را آغاز كرد.
    3-و لعله راى ان تثاقله عن الجواب يشد تشوق همام الى سماعه، فيكون انجع فى موعظته: و شايد علت خوددارى،اين بوده است كه شوق همام به شنيدن افزون گردد و آمادگى بيشتر و بهتر، براى پذيرش سخن از خود نشان دهد،تا موعظه تاثير بيشترى در وجود او داشته باشد
    .

    علامه ى مجلسى"ره" پس از نقل احتمالات ابن ابى الحديد و ابن ميثم، گفتار اخير را تاييد نموده و گفته است: هذا اظهر. .


    ادامه دارد.....


    ویرایش توسط صبور : 2013_06_14 در ساعت 11:58 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  2. 4 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.

    مدير سايت (2013_06_14), مدیریت محتوایی انجمن (2013_06_10), گل مريم (2013_06_09), از خاک تا افلاک (2013_06_09)

  3. Top | #2

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    تقوا از نظر امام



    مولاى متقيان روحى له الفدا سخن را آغاز نموده ولى سربسته و كوتاه، فرمود: يا همام اتق الله و احسن
    فان الله معالذين اتقوا و الذين هم محسنون سخن از قرآن كريمنشات گرفت، تا شنونده بداند كه منبع فيضو حلال همه ى مشكلات، كلام خداوند متعال است و مواعظ، حكم، كنيه، اشاره، انذار، بشارت، همه و همه در اين برنامه تشريعآسمانى منطوى است:
    اى همام! راه تقوى و صيانت نفس را پيش گير و اختيار كن، تا خداوند تو را نصرت عطا فرمايد، چرا كه خداوندا مدادهاى غيبى خود را بر متقين و نيكوكاران اعطاء مى نمايد. اين جمله ى كوتاه ولى مالامال از معنا، پرمحتوا،هدايتكننده، ارشادگر و جلادهنده ى دل با آن همه گستردگى معنوى، خواسته ى همام را برآورده نكرد فلم يقنع بهذا القول حتى عزم عليه.


    اشتياق همام



    همام كه با روح ىسرشار از صفا و پاكى، خود را در كنار اقيانوس علم، تقوا، فضيلت و عينيت علمى وعملى قران ناطق امير مومنان عليه السلام مى ديد، تنهابه شنيدن اين چند جمله ى كوتاه، هر چند پرمحتوا قناعت نكرد وازمولا تقاضا كرد كه وى را از چشمه ى زلال فيض امامت مطلقه، سيرآب نمايد! با توجه به اينكه دلهاى آماده وشايسته ى معرفت را نبايد از فيض الهى كه بيانگر آن، زبان امامت و ولايت مطلقه است محروم نمود و اينكه ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها: دلها ظرف و محل جمع آورى علوم و اعتقاداتاست، پس پرخيرترين و بهترينآنها،دلهايى است كه فراگيرى و گستره ى زيادتر داشته باشد. از اينرو مولا به تفصيل صفات پويندگان راه حق و دلباختگان جمال احديت، پرداخت. به هر حال بحث درباره متقين و به ويژه صفات جمال و جلال آنهاست كه از واژه ى تقوا نشات گرفته است، بدين جهت نخست از تقوا ومشتقات آن سخن گفته، سپس به شرح خطبه خواهيم پرداخت.


    تقوا



    تقوا از كلمات شايع و رايج دينى است، در قرآن كريم به شكل اسمى و يا به صورت فعلى زياد آمده
    است، تقريبا به همان اندازه كه از ايمان و عمل نام برده شده و يااز نماز و زكات سخن به ميان آمده و بيش از آن مقداركه مثلا نام روزه ذكر شده از تقوا اسم برده شده است. در نهج البلاغه،از جمله كلماتى كه زياد روى آنها تكيه شده، كلمه ى تقوا است. در نهج البلاغه، خطبه اى طولانی است به نام خطبه ى متقين اين خطبه را اميرالمومنين عليه السلام در جواب تقاضاى كسى ايراد كرد كه ازان حضرت خواسته بود، توصيف مجسم كننده اى از اهل تقوا بكند، امام نخست استنكاف كرد و به ذكر سه چهارجمله، اكتفا نمود ولى آن شخص كه نامش، همام بن شريح و مردى مستعد و برافروخته بود، قانع نشد و درتقاضاى خود اصرار و سماجت كرد، اميرالمومنين عليه السلام شروع به سخن كرد و با بيان بيش از صد صفت وترسيم بيش از صد رسم از ويژگيهاى معنوى و مشخصات فكرى، اخلاقى و عملى اهل تقوا سخن را به پايان رسانيد.مورخان نوشته اند كه پايان يافتن سخن على همان و قالب تهى كردن همام پس از يك فرياد همان!


    ادامه دارد....
    ویرایش توسط صبور : 2013_06_11 در ساعت 11:44 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  4. 3 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.

    مدير سايت (2013_06_14), مدیریت محتوایی انجمن (2013_06_10), گل مريم (2013_06_09)

  5. Top | #3

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    تفسير واژه تقوا



    تقوا از ماده ى وقى است كه به معناى حفظ و صيانت و نگهدارى است، معناى اتقا احتفاظ است، ولى
    تاكنون ديدهنشده كه در ترجمه هاى فارسى، اين كلمه را به صورت حفظ و نگهدارى ترجمه كنند. در ترجمه هاى فارسى اگرکلمه ى تقوا به صورت اسمى استعمال شود، مانند خود كلمه تقوا و يا كلمه ى متقين به پرهيزكارى ترجمه میشود.مثلا در ترجمه ى هدى للمتقين گفته مى شود: هدايت است براى پرهيزكاران و اگر به شكل فعلى استعمال شود،به ويژه اگر فعل امر باشد و متعلقش ذكر شود به معناى خوف و ترس ترجمه مى شود، مثلا در ترجمه ى اتقوا اللهيا اتقوا النار گفته مى شود: از خدا بترسيد و بترسيد از آتش جهنم. البته كسى مدعى نشده كه معناى تقوا ترس يا پرهيز و اجتناب است، بلكه چون ديده شده كه لازمه ى صيانت خودازچیزی ترك و پرهيز از آن است و همچنين غالبا صيانت و حفظ
    نفس از امورى، ملازم است با ترس از آن امور، چنين تصور شدهكه اين ماده، مجازا در بعضى موارد به
    معناى پرهيز و در بعضى موارد ديگر به معناى خوف و ترس مى باشد، گرچه هيچ مانعى در كار نيست كه اين كلمه، مجازا به معناى پرهيز و يا به معناى خوف استعمال شود، اما از طرف ديگر موجب و دليلى هم نيست كه تاييد كند كه از اين كلمه، يك معناى مجازى مثلا ترس يا پرهيز قصد شده، باشد و
    موجبى نيست كه بگوييم معناى اتقوا الله اين است كه: از خدا بترسيد و معناى اتقوا النار اين است كه: از آتش بترسيد بلكه معناى اينگونه جمله ها اين است كه: خود را از گزند آتش حفظ كنيد و يا خود را از گزند كيفر الهى محفوظ بداريد بنابراين ترجمه ى صحيح كلمه ى تقوا خودنگهدارى است كه همان ضبط نفس است و متقين يعنى خودنگهداران.

    به نظر مى رسد كه تنها فارسى زبانان هستند كه از اين كلمه، مفهوم پرهيز و اجتناب درك مى كنند و
    هيچ عرب زبانى در قديم يا جديد اين مفهوم را از اين كلمه درك نمى كرده است، شك نيست كه درعمل، لازمه ى تقوا و صيانت نفس نسبت به چيزى، ترك و اجتناب از آن چيز است، اما نه اين است كه معناى تقوا همان ترك، پرهيز و اجتناب باشد.


    ادامه دارد.....
    ویرایش توسط صبور : 2013_06_15 در ساعت 07:10 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  6. 3 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.

    مدير سايت (2013_06_14), مدیریت محتوایی انجمن (2013_06_10), گل مريم (2013_06_09)

  7. Top | #4

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    معنا و حقيقت تقوا


    ا
    ز آنچه درباره ى لغت تقوا گفته شد، تا اندازه اى مى توان معنا و حقيقت تقوا را از نظر اسلام دانست،
    ولى لازم است به موارد استعمال اين كلمه، در آثار دينى و اسلامى، بيشتر توجه شود تا روشن گردد كه تقوا يعنى چه؟ بدين منظور، مقدمه اى ذكر مى شود:
    انسان اگر بخواهد در زندگى اصولى داشته باشد و از آن اصول پيروى كند، خواه آنكه آن اصول از دين و مذهب گرفته شده باشد، يا از منبع ديگرى، ناچار بايد خط مشى معينى داشته باشد و هرج و مرج، بر كارهايش حكمفرما نباشد. لازمه ى خط مشى معين داشتن و اهل مسلك و مرام و عقيده بودن، اين است
    كه به سوى يك هدف و يك جهت، حركت كند و از امورى كه هوا و هوسهاى آنى او موافق است، اما با هدف او و اصولى كه اتخاذ كرده، منافات دارد خود را نگهدارى كند.
    بنابراين تقوا به معناى عام كلمه، لازمه ى زندگى هر فردى است كه مى خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل، زندگى كند و از اصول معينى پيروى نمايد. تقواى دينى و الهى، يعنى اينكه انسان خود را از آنچه دين، خطا، گناه، پليدى و زشتى شناخته شده، حفظ و صيانت كند و مرتكب آنها نشود.چيزى كه هست حفظ و صيانت خود از گناه كه نامش تقواست به دو شكل ممكن است صورت بگيرد وبه تعبير ديگر، ما دو نوع تقوا مى توانيم داشته باشيم: تقواى ضعف و تقواى قوت.نوع اول، اين است كه انسان براى اينكه خود را از آلودگيهاى معاصى حفظ كند، از موجبات آنها فرار نمايد و خود را هميشه از محيط گناه دور نگهدارد.مانند كسى كه براى رعايت سلامتى و حفظ بهداشت، كوشش كند، خود را از محيط بيمارى زا و ميكروب زا و از موجبات انتقال بيمارى دور نگهدارد. به محيط مالارياخيز نزديك نشود و با كسانى كه به بيماريهاى واگيردار، مبتلا هستند معاشرت نكند.
    نوع دوم، اين است كه در روح خود، حالت و قوتى به وجود مى آورد كه به او مصونيت روحى و اخلاقى مى بخشد تا اگر فرضا در محيطى قرار بگيرد كه وسايل و موجبات گناه و معصيت فراهم باشد، آن حالت و ملكه ى روحى، او را حفظ كند و مانع شود كه آلودگى پيدا نمايد، مانند كسى كه در بدن خود،
    مصونيت طبى ايجاد مى كند، تا ميكروب فلان مرض نتواند در بدن او اثر كند.
    در زمان ما تصورى كه عموم مردم، از تقوا دارند، همان نوع اول است، مثلا اگر گفته مى شود فلانى آدم با تقوايى است يعنى مرد محتاطى است كه انزوا اختيار كرده و خود را از موجبات گناه دور نگاه مى دارد، اين همان نوع تقوا است كه از آن به تقواى ضعف تعبير كرديم. شايد علت پيدايش اين تصور،
    آن است كه از اول، تقوا را براى ما پرهيزكارى و اجتناب ترجمه كرده اند، و پرهيز از گناه، به معناى
    پرهيز از محيط و موجبات گناه تلقى شده و كم كم به اينجا رسيده كه كلمه ى تقوا در نظر عامه ى مردم، معناى انزوا و دورى از اجتماع پيدا كرده است.در محاورات عمومى، وقتى كه اين كلمه، به گوش مى
    رسد، يك حالت انقباض پا پس كشيدن و عقب نشينى، در نظرها مجسم مى شود. پيش از اين گفتيم كه لازمه ى اينكه انسان، حيات عقلى و انسانى داشته باشد، اين است كه تابع اصول معينى باشد و لازمه ى اينكه انسان از اصول معينى پيروى كند، اين است كه از امورى كه با هوا و هوس او موافق است، ولى با هدف او و اصول زندگانى او، منافات دارد پرهيز كند، ولى لازمه ى همه اينها اين است كه انسان، اجتناب از محيط و اجتماع را پيشه سازد! اما راه بهتر و درست، اين است كه انسان، در روح خود، ملكه و حالت مصونيتى ايجاد كند كه آن حالت، حافظ و نگهدار او باشد.


    ادامه دارد....
    ویرایش توسط صبور : 2013_06_11 در ساعت 11:38 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  8. 3 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.

    مدير سايت (2013_06_14), مدیریت محتوایی انجمن (2013_06_10), گل مريم (2013_06_09)

  9. Top | #5

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    تقوا در نهج البلاغه



    در آثار دينى به ويژه در نهج البلاغه كه فوق العاده، روى كلمه ى تقوا تكيه شده است، همه جا تقوا به معناى آن ملكه ى مقدس كه در روح آدمى پيدا مى شود و به روح قوت، قدرت و نيرو مى دهد و نفس اماره و احساسات سركش، آن را رام و مطيع مى سازد، به كار رفته است، در خطبه ى 112 مى فرمايد: "ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم و اضمات هواجرهم" : تقواى خدا، دوستان خدا را در حمايت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حريم محرمات الهى نگهداشته است و خوف خدا را ملازم دلهاى آنها قرار داده است، تا آنجا كه شبهاى آنها را زنده و بيدار نگهداشته و روزهاى آنها را قرين تشنگى "تشنگى روزه" كرده است. در اين جمله ها، با صراحت تقوا، به معناى حالت معنوى و روحانى ذكر شده كه حافظ و نگهبان از گناه است و ترس از خدا را به عنوان يك اثر، از آثار تقوا در كنار آن آورده است.


    تقوا و آزادى


    لازمه ى اينكه انسان از زندگى حيوانى خارج شود و زندگى پاك انسانى را برگزيده اين است كه از اصول معين و مشخصى پيروى نمايد و لازمه ى اينكه از اصولى معين و مشخص پيروى كند، اين است كه خود را در چهارچوب همان اصول محدود سازد و از حدود آنها تجاوز ننمايد و آنجا كه هوا و هوسهاى آنى، او را تحريك مى كند تا از حدود خود تجاوز نمايد خود را نگهدارى كند. نام اين خود نگهدارى كه مستلزم ترك امورى است تقوا مى باشد، نبايد تصور كرد كه تقوا مانند نماز و روزه از مختصات ديندارى است، بلكه لازمه ى انسانيت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگى حيوانى و جنگلى خارج شود، ناچار است كه تقوا داشته باشد. با توجه به اين مطلب و با در نظر گرفتن اينكه در زبان پيشوايان بزرگ دين، از تقوا به عنوان حصار و حصن و مانند اينها تعبير شده، ممكن است كسانى كه به نام آزادى از هر چيزى كه بوى محدوديت بدهد فرار مى كنند، چنين تصور نمايند كه تقوا هم، يكى از دشمنان آزادى و نوعى زنجير است بر پاى بشر!! ولى آنان بايد بدانند كه تقوا محدوديت نيست، بلكه مصونيت است. براى توضيح مطلب مثالهايى بيان مى گردد:

    يك: انسانها براى خود خانه مى سازند و به دور آن ديوار مى كشند و براى اطاقها در و پنجره مى سازند، آيا از خود پرسيده ايد، چرا اين كارها را مى كنند؟ براى اينكه خود را در زمستان، از گزند سرما و در تابستان، از آسيب گرما محافظت كنند، براى اينكه لوازم زندگى خود را در محيط امنى حفظ نمايند. آيا خانه و مسكن براى انسان، محدوديت است و منافى آزادى اوست يا مصونيت است؟

    دو: انسانها براى خويش لباس تهيه مى كنند و پاى خود را در كفش و سر را در كلاه و تن را به انواع جامه ها، مى پوشانند و البته به وسيله ى همين كفش، كلاه و جامه است كه نظافت خود را حفظ مى كنند و جلو سرما و گرما را مى گيرند آيا مى توان نام اينها را زندان گذاشت و اظهار تاسف كرد كه پا در كفش، سر در كلاه و تن در پيراهن زندانى شده است؟ سه: آيا كسى كه پشت فرمان اتومبيل نشسته و به راهى مى رود، ناگهان چراغ قرمز او را به عدم عبور، آگاه مى سازد و در همان حال بايد توقف نمايد، تا چراغ سبزرنگ كه علامت جواز عبور است روشن گردد، اين توقف محدوديت است يا مصونيت؟!

    بديهى است كه توجه به خطر و توقف لازم، جهت حفظ جان خود و ديگران مصونيت است و نه محدوديت. تقوا هم براى روح، مانند خانه براى زندگى، جامه براى تن و توقف براى حفظ جان است.
    در قرآن مجيد از تقوا به جامه تعبير شده است و پس از آنكه نامى از جامه هاى تن مى برد، مى فرمايد: و لباس التقوى ذلك خير: و لباس "جامه ى" تقوا كه نيكوترين جامه است. بنابراين توان، نام محدوديت را، روى چيزى گذاشت كه انسان را از موهبت و سعادت محروم كند، اما چيزى كه خطر را از انسان دفع مى نمايد و آدمى را حفظ مى كند، همانا مصونيت است نه محدوديت. تعبير به مصونيت نيز، يكى از تعبيرات اميرالمومنين عليه السلام است كه در يكى از كلماتش مى فرمايد: الا فصونوها و تصونوابها: تقوا را حفظ كنيد و به وسيله ى تقوا براى خود مصونيت فراهم سازيد .




    ادامه دارد....

    ویرایش توسط صبور : 2013_06_15 در ساعت 07:10 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  10. 3 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.

    مدير سايت (2013_06_14), مدیریت محتوایی انجمن (2013_06_13), گل مريم (2013_06_12)

  11. Top | #6

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    حراست از تقوا


    اينك، به بحث ديگر تقوا كه حراست تقوا است مى پردازيم، تا ببينيم كه تقوا، با آن همه اعتبار و امتياز عالى كه دارد، موجب غرور و غفلت بعضى نگردد و خيال نكنند كه انسان متقى معصوم از خطاست! و آنگاه توجه به خطرات بنيان كن تقوا ننمايند.
    آدمى در عين اينكه بايد در حمايت و حراست تقوا زندگى كند، بايد خود نيز، حافظ و حارس تقوا باشد و اين مطلب به اصطلاح دور نيست. مانعى ندارد يك چيز وسيله ى حفظ و نگهدارى ما باشد و در عين حال موظف باشيم كه او را حفظ كنيم! مثلا لباس، آدمى را از سرما و گرما نگه مى دارد و انسان هم بايد، حافظ و نگاهبان آن باشد، تا آن را از خطر دستبرد دزد، پارگى و آلودگى محافظت نمايد. اگر بپرسند، آيا از تقوا بايد كمك گرفت براى رسيدن به خدا و مقام قرب الهى، يا از خدا بايد كمك خواست براى تحصيل تقوا؟ مى گوييم هر دو. به كمك تقوا بايد به خدا نزديك شد و از خدا بايد مدد خواست كه براى تقواى بيشتر ما را موفق بفرمايد. امير مومنان عليه السلام در آنجا كه از حراست تقوا سخن مى گويد، مى فرمايد:
    "عبادالله! اوصيكم بتقوى الله فانها حق الله عليكم و الموجبه على الله حقكم و ان تستعينوا عليها بالله تستعينوا بها على الله. "

    يعنى شما را به تقواى الهى، سفارش مى كنم، چرا كه تقوا حق خداوند است، بر عهده ى شما و موجب ثبوت حق شماست، بر خدا و اينكه از خدا براى رسيدن به تقوا كمك بخواهيد و از تقوا براى رسيدن به خدا كمك بگيريد.
    به هر حال با توجه به مفهوم تقوا و حقيقت آن و اينكه تقوا محدوديت نيست، بلكه مصونيت است و آدمى را حراست مى كند و انسان هم بايد آن را نگهدارى نمايد، به اين نكته بايد توجه داشت كه تحقق تقواى واقعى كه اين همه فوايد و آثار بر آن مترتب است و تجسم آن در يك فرد كار آسانى نيست. از امام صادق عليه السلام درباره ى حقيقت تقوا سوال شد، فرمود: لا يفقدك حيث امرك و لا يراك حيث نهاك: "حقيقت تقوا اين است كه" به هنگام امتثال اوامر و در وقت افتخار فرمانبرى، بايد حضور فعال داشته باشى و در كنار منهيات هرگز تو را نبيند .


    تقوا از نظر عارفان


    حكى عن بعض الناسكين انه قال رجل: صف لنا التقوى، قال اذا دخلت ارضا فيها شئوك، كيف تعمل؟ قال: اتوقى و اتحرز، قال: فافعل فى الدنيا كذلك، فهى التقوى.: از بعضى ناسكان "عارفان" حكايت شده كه مردى از وى پرسيد، تقوا را براى ما توصيف كن، گفت: اگر به سرزمينى كه در آنجا خار باشد عبورت افتاد، چگونه راه مى روى؟ آن مرد گفت: خود را نگه مى دارم تا از آسيب خار و خاشاك در امان باشم. سالك گفت دنيا را، زمين پر از خار، فرض كن و آنچنان خود را نگهدار كه از خطر محفوظ بمانى، اين حالت خودنگهدارى همان تقوا است.
    به خود انديشيدن، لازمه اش دورى از گناه است و از آن تقوا، تحصيل مى گردد و با تحصيل تقوا، تقرب به خدا و رمز عبوديت و بندگى حق، در تو پديد مى آيد كه اين خود به تنهايى ارزش والاى انسانى است.حكايت شده است كه يكى از عارفان به شيخ و مرشد خود گفت: مرا به وصيت و اندرزى جامع، راهنمايى كن، شيخ گفت: تو را به وصيت پروردگار به همه ى بندگانش از آغاز تا انجام جهان، سفارش مى كنم، آنجا كه مى فرمايد: ما اهل كتاب و شما را اندرز مى دهيم و توصيه مى كنيم به تقواى خداوند، ترديدى نيست كه خداوند، به مصلحت بندگان آگاه و رحمت و مهربانى او، از هر كس به بندگانش بيشتر است، اگر خصلتى از تقوا بالاتر، جامعتر و نافعتر براى بندگان و تقرب به ذات او بود، هر آينه آن را ذكر مى نمود و سزاوار بود كه آنان را به آن خصلت سفارش نمايد، اما از آنجايى كه تنها به همين كلمه ى تقوا اكتفا نموده، معلوم مى شود كه اين واژه ى مقدس، جامع همه ى خصلتها و اندرزهاى سودمند است. ارشاد، تنبيه، خير و پويندگى راه حق در اين كلمه، به مفهوم واقعيش وجود دارد.
    كوتاه سخن، اينكه ارزش و اثر تقوا به حدى است كه على عليه السلام مى فرمايد:
    فان تقوى الله دواء داء قلوبكم و بصر عمى افئدتكم و شفاء مرض اجسادكم و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس انفسكم.: تقوا دواى دردهاى دلهاى شما و شفاى بيمارى بدنهاى شما و اصلاح خرابى سينه هاى شما و پاك كننده ى نفوس شماست. مولى المتقين، در اين چند جمله، تمام ابتلا و دردهاى بشر را يك كاسه نموده، تنها تقوا را درمان همه بيماريها و رافع همه ى ابتلاها مى داند، ارزش واقعى يك چيز، آنگاه معلوم مى شود كه آن را با غير مقايسه كنيم و ببينيم آيا به چيز ديگر مى توان عمل كرد كه آن را انجام دهد يا نه؟تقوا از آن نمونه حقايق ارزنده، در زندگى انسان است كه نه زر، نه قدرت، نه تكثير قانون و نه هر چيز ديگر نمى تواند جاى آن را پر كند. خلاصه و عصاره ى بحث اينكه: تقوا محرك است نه ركودپرور، مصونيت است نه محدوديت، آزادى بخش است نه دست و پاگير، حارس و نگهبان است نه مولد گرفتارى. درمان دردهاى روحى و جسمى را، بايد از كانون فراگير تقوا گرفت و مشكلات فردى و اجتماعى را نيز بايد از طريق تقوا حل نمود.


    ادامه دارد....



    ویرایش توسط صبور : 2013_06_11 در ساعت 02:04 PM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  12. 3 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.

    مدير سايت (2013_06_14), مدیریت محتوایی انجمن (2013_06_13), گل مريم (2013_06_12)

  13. Top | #7

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    اما بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّا عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِنا مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ، لِأنَّهُ لا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصاهُ، وَ لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ أَطاعَهُ، فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعايِشَهُمْ، وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيا مَواضِعَهُمْ
    اما بعد، خداوند، سبحانه و تعالى ، موجودات را بيافريد، و چون بيافريد از فرمانبرداريشان بى نياز بود و از نافرمانيشان در امان، زيرا نه نافرمانى نافرمايان او را زيانى رساند و نه فرمانبردارى فرمانبرداران سودى آنگاه روزيهايشان را ميانشان تقسيم كرد و جاى هر يك را در اين جهان معين ساخت



    حمد، شكر و مدح

    فحمد الله و اثنى عليه و صلى على النبى و آله ثم قال:

    پس خداوند را ستايش نموده و ثنا گفت و بر پيامبر بزرگوار و آل او درود فرستاد.
    تفاوت حمد و شكر

    فرق حمد، شكر و فرق داراى وجوه اشتراك و افتراق از نظر مورد و مفهوم است به اين شرح:

    بين حمد و شكر اين است كه حمد ستايش است با زبان در برابر كار نيكى كه با اختيار از فاعل آن صادر شود، خواه آن فعل صادر شده براى فاعل فضيلت باشد، مانند: علم، يا آنكه غير در آن لحاظ شده باشد، مانند: احسان و بخشندگى. شكر، فعلى است كه از شكرگزار به جهت انعامى كه منعم به او داده صادر مى شود و مشعر بر تعظيم بخشنده مى باشد، خواه تقدير و تشكر با زبان باشد، يا اعتقاد قلبى، يا محبت درونى، يا عمل و خدمتگزارى به اعضا باشد، شاعر مى گويد: افادتكم النعماء منى ثلاثه يدى و لسانى و الضمير المحبتا
    انعام شما بر من، سه چيز "يعنى" دست، زبان و دل مرا در پوشش محبت شما قرار داد. بنابراين حمد نسبت به شكر با توجه به مفهوم، اعم مطلق است، چرا كه حمد به نعمت و غير نعمت تعلق مى پذيرد و نسبت به مورد، اخص از شكر است و تنها به معناى ستايش به زبان مى باشد، اما شكر بر حسب مفهوم به عكس حمد است، چرا كه فقط تنها تعلقش به نعمت است، ولى از نظر مورد، اعم از حمد است، زيرا به زبان و قلب، محبت درونى، خدمتگزارى ادا مى گردد.
    بنابراين نسبت بين اين دو، از نسبتهاى چهارگونه عام خاص من وجه است "دو مورد افتراق و يك مورد اتفاق دارد" مورد اتفاق در هر مورد، ستايش با زبان در برابر احسان است و مورد افتراق حمد از شكر، جميل اختيارى، مانند: علم و مورد افتراق شكر از حمد، محبت درونى در برابر احسان است.


    تفاوت حمد و مدح

    فرق بين حمد و مدح اين است كه اولا مدح در مورد زنده و غير زنده، جاندار و بى جان، به كار مى رود، اما در حمد چنين نيست. مثلا مى گويى: زيد را مدح نمودم، همچنين اين لوءلوء را مدح نمودم، ولى نمى توان گفت: لوءلوء را حمد مى كنم، ثانيا مدح، پيش از احسان و پس از احسان صحيح مى باشد، اما حمد پيش از احسان درست نيست، ثالثا مدح، گاهى سرزنش و توبيخ مى گردد، همانگونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: احثوا التراب على وجوه المداحين به صورت مداحان و ستايشگران خاك بريزيد "مراد مدح نابجا يا زياده از حد است"، ولى حمد، هميشه به آن امر شده است، چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من لم يحمد الناس لم يحمد الله.: هر كس مردم را ستايش نكند، خدا را نيز ستايش نمى كند، رابعا مدح، ستايش و تعريف است با زبان، در برابر زيبايى، خواه اختيارى باشد يا غير اختيارى، اما حمد در برابر فعل جميل اختيارى است فقط، خامسا نقيض حمد، مذمت است، ولى نقيض مدح، هجاء بدگويى و دشنام دادن مى باشد.

    مفهوم الله


    الله، لفظى است كه بر ذات واجب الوجود بالذات، به شكل علميت بالغلبه اطلاق شده است از اله ياله به معناى عبد و يا از و له الرجل اذا تحير گرفته شده، چرا كه كلمه ى اله بر وزن فعال به كسر به معناى مفعول است، يعنى: معبود، يا از اين جهت كه عقلها درباره ى او حيرت زده شده اند، مى باشد.

    دليل بر علميت اين اسم بر باريتعالى، اين است كه همه ى اسماء حسنى و افعالى كه از اين اسماء گرفته شده به وضعيت او قرار گرفته، اما اين اسم هيچگاه به صفت آن اسماء و افعال، درنمى آيد، مثلا گفته مى شود: الله الرحمن الرحيم و گفته مى شود: رحم الله، علم الله و رزق الله، ولى نمى توان گفت: الرحمن الله و چون كه وجود پروردگار كه اله هر چيز است، لف و جامع همه ى اوصاف كماليه است و همه ى اوصاف كماليه مدلول وجود حق است بالالتزام، صحيح است گفته شود: آنچه را كه دانشمندان بزرگ فرموده اند: ان لفظ الجلاله اسم للذات الواجب الوجود المستجمع لجميع صفات الكمال: قطعا اسم جلاله "الله" اسمى براى ذات اقدس احديت است كه مستجمع جميع صفات كمال، مى باشد و اگر اين جهت ملحوظ نباشد اين اسم، علم بالغلبه است كه جز معناى اله چيز ديگرى در آن عنايت نشده است. و اثنى عليه: ستايش نمود او را مولا پس از حمد و ثناى پروردگار، بر پيامبر اسلام درود فرستاد.


    ادامه دارد....
    ویرایش توسط صبور : 2013_06_15 در ساعت 07:11 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  14. 4 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.

    مدير سايت (2013_06_14), مدیریت محتوایی انجمن (2013_06_13), گل مريم (2013_06_12), از خاک تا افلاک (2013_06_14)

  15. Top | #8

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    بى نياز مطلق

    " اما بعد فان الله سبحانه خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم "
    مولاى متقيان على عليه السلام نخست آفرينش موجودات و خلقت آدميان را، سرآغاز سخن قرار داده مى فرمايد:
    آفريدگار يكتا زمانى كه انسان وپديده ها را آفريد، از اطاعت آنان بى نياز بود، يعنى انسان و آفريدگان ديگر، خواه ازعالم امر يا عالم خلق باشند، همه و همه، در نقص امكانى با هم شريك اند كه مدام از مبدافياض بهره مى گيرند. چون رابطه ى خالق و مخلوق، ربط فيض دهندگى و فيض پذيرى است، كه از يك سوى آن كمال مطلق و از سوى ديگر احتياج محض است، شائبه ى نيازى در بين نخواهدبود.
    بنابراين ايجاد آدميان و غير هم كه از فياضيت الهى مايه گرفته، جهت كسب اطاعت و فرمانبرى آنها نيست، زيرا خداى متعال، واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات،واجب الوجود من جميع الجهات و الحيثيات مى باشد و اينكه گفته اند صرف الوجود كل الاشياء،واقعيتش غناى مطلق است و اگر آفريننده ى جهان تقدس و تعالى ايجاب طاعت بر بندگان نمودهاست، تنها به خاطر قصور امكانى آنها است كه بدين وسيله، از نقص به كمال ارتقاء يابندو در رهگذر عبادت و بندگى حق جل و علا به العبوديه جوهره كنه ها الربوبيه واصل گردند
    .

    فعل الهى

    اما بحث درباره ى افعال الهى و كيفيت آن را، بايددر علم كلام، جستجو نمود كه جويندگان به آنجا رجوع خواهند كرد و تنها اشاره اى گذرادر اين جهت، از گفتار علامه ى طباطبايى، در تفسير الميزان نموده، آنگاه به اصل مطلب رجوع مى نماييم.
    علامه در مبحث كلام فى معنى حقيقه فعله و حكمه تعالى بحث جالبى دارد كه پس از گفتار لازم و استشهاد از آيات قرآنى و نقل كلام دو گروه افراطى مفوضه و تفريطى مجبره و رد بر آنها، مى فرمايد:
    روشن و مبين شد كه جهات حسن و مصلحت و مانند اينها،در فعل الهى، همانند جهات حسن و مصلحت در افعال ما عقلا و خردمندان است با اين فرق كه حسن و مصلحت در افعال و اعمال ما، جنبه ى تاثيرى و حكومتى دارد و مى توان گفت كه دواعى و علل غايى براى افعال و اعمال ما مى باشد. بنابراين عقلا و دانشمندان، هر فعلى يا حكمى كه از آنها صادر مى شود، به خاطر تحصيل خير و سعادت و به دست آوردن آنچه راتا به حال مالك آن نبوده اند مى باشد، اما خداوند متعال، هر فعلى كه انجام دهد و حكمى را كه صادر مى كند، معلل به غايت و مصلحت نيست، زيرا خداى جهان مظهر كمال و جامع كمالات است و از وجود كامل، جز كمال صدور نمى يابد
    .
    چكيده ى سخن اين است كه فعل ما، چون و چرا دارد،چون كه معلل به غايات و اغراض است و اما افعال الهى، خودش به ذاتها غايت و غرض است،چرا كه از حكيم صدور يافته است و به هنگام صدور فعل، كشف مى شود كه داراى مصلحت بوده و مصلحت و حسن، از لوازم لاينفك فعل الهى است، از اينرو لا يسال عما يفعل و هم يسالون.
    امنا من معصيتهم كلمه ى امن و مشتقات آن، معانى زيادى دارند، مانند، اطمينان، سلامت، تصديق، آرامش و جز اينها.
    معصيت: گناه كردن، نافرمانى نمودن است.
    خدا از نافرمانى بندگان زيان نمى بيند :
    آن زمان كه فياضيت الهى، به ايجاد موجودات تعلق گرفت و كاروان مخلوقات، راه فيض پذيرى، در پيش گرفت و به راه افتاد، گناه بندگان، درجود و بخشندگى خداى مهربان كمتر دخالتى نداشت، تا سد راه فيض مقدس الهى گردد و از نعمت وجود محروم بماند، معصيت و نافرمانى كردن، نقصى است كه از بنده مايه گرفته و اثر سوءآن، به خود او برمى گردد، اما اين ابر تيره كه در آسمان زندگى بندگان، پيدا مى شود،از تابش و فروغ آفتاب تجلى فيض حق نمى كاهد. گناه، حرمان از مقام قرب است، ولى با فيض خداوندى ارتباطى ندارد.بنده اگر مطيع و فرمانبر باشد، خود سودى برد و اگرمتمرد و نافرمان باشد، زيانى است كه خود كسب نموده كه در همين جا نيز، امداد الهى اورا در بر گرفته با نويد توبه و بازگشت، مى توان اين خلاء را پر نموده و به آغوش رحمت واسعه ى خداوندى باز گردد.اين انسان بيچاره، نيازمند است كه اگر به كسى احسانى كند، يا حاجت او را برآورد، اميد به پاداش دارد و دست كم به تعريف، تمجيد و سپاس وى،چشم دوخته اما در احسان ربوبى، چنين ديدى راه ندارد. بنده اگر گناهكار بوده و در مسيرخلاف وظيفه اش، گام بردارد باز از فيض الهى و قيوميت ربوبى بى بهره نيست.
    لانه لا تضره معصيه من عصاه و لا تنفعه، طاعه مناطاعه: چرا كه گناه گنهكاران، او را زيان نمى رساند و طاعت فرمانبران، او را سود نمى بخشد.
    ا
    ين دو جمله، به غير ترتيب، علت براى دو بيان پيشين است. بنابر عادت، سخن گويان، علت هر كلام را، در كنار آن جاى داده تا شنونده، از حالت انتظار بيرون آمده، به انگيزه ى گفتار اطلاع يابد. اين نوع سخن گفتن، يعنى علت را دركنار معلول نهادن، مى توان از محسنات فن سخنورى به شمار آورد.
    به هر حال آفرينش موجودات براى جلب نفع يا دفع ضرر نبوده، تا از طاعت آنها نفعى به او عايد گردد و يا از معصيت آنان ضررى به ساحت اقدسش برسد، چرا كه جلب منفعت و دفع ضرر، از عوارض نقص است تا بدين وسيله به كمال برسد و خداوند متعال، از نقص و احتياج منزه و مبرا است. او كمال مطلق،جمال مطلق، علم مطلق و حياه مطلق است، زيان و كمبودى در ساحت اقدس او وجود ندارد.
    مولا در ضمن خطبه ى ديگرى از اين حقيقت پرده برداشته مى فرمايد: لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان و لا تخوف من عواقب زمان و لا استعانه على ند مثاور و لا شريك مكاثر و لا ضد منافر ولكن خلائق مربوبون و عباد داخرون
    موجودات را آفريده اما نه براى تقويت فرمانروايى و قدرتش و نه براى بيم از حوادث آينده، نه براى آنكه در مبارزه با همتاى خويش ياريش دهند و نه براى اينكه از فخر و مباهات شريكان و مبارزان او، جلوگيرى كند، بلكه همه مخلوق او هستند و در سايه ى پرورش او و بندگانى خاضع در برابر او.
    عصاره و چكيده ى سخن اينكه: معصيت بندگان، براى خداوند ضرر خيز نبوده و طاعت آنان نفع پرور نيست. او كمال مطلق است، جلب نفع و دفع ضرر، در پيشگاه الهى، واژه ى مفهوم دارى نبوده و نخواهد بود. اگر بنده فرمانبر است،اين اطاعت و تسليم، نفعى است كه به خود او بازمى گردد و اگر عصيانگر و متمرد است اين تمرد و معصيت نيز، به خود او برمى گردد و در هر حال، به غفران و رحمت واسعه ى الهى محتاج مى باشد.



    ادامه دارد....
    ویرایش توسط صبور : 2013_06_15 در ساعت 07:11 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  16. 2 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.


  17. Top | #9

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    تقسيم و تقدير ارزاق بين بندگان


    فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا مواضعهم
    معيشت: زيست، زندگى،آنچه بدان زندگى كنند از خوردنى و آشاميدنى و پوشيدنى و جز آن ماده حيات، زمان يا مكانكه در آن زندگى كنند جمع معايش.
    وضع: نهادن چيزى را بر جاى. موضع جايگاه، جمع مواضع و از همين ماده به معناى ديگر، فروافكندن از درجه،كم كردن بر غريم چيزى از مال يافتنى- وضع يده فى الطعام- خوردن آن، منها نمودن، وديعت نهادن و جز اينها آمده است.
    فاء در فقسم جهت تفريع است، يعنى اين جمله، متفرع است بر خلق الخلق كه پس از آفرينش موجودات و آدميان،معيشت و وسايل زندگى را، بين آنان تقسيم نموده و هر يك را بر حسب مصلحت، از اين ماده ى حياتى، بهره مند ساخته است و به عبارت ديگر پس از فيض خالقيت، رزاقيت الهى نيز، همه را در پوشش كشيد.

    تقسيم معيشت در قرآن


    اين جمله به آيه اى از قرآن كريم اشاره دارد، آنجا كه مى فرمايد
    :
    اهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون.: آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما "وسايل" معاش آنان را در دنيا بين آنان قسمت كرده ايم و برخى از آنان را از "نظر" درجات، بالاتر از بعضى "ديگر"قرار داديم، تا بعضى از آنها برخى "ديگر" را در خدمت گيرند و رحمت پروردگارتو از آنچه آنان مى اندوزند بهتر است.
    اين آيه، در مقام انكار گفتار كافران است كه مى گفتند: چرا اين قرآن، به يكى از دو مرد بزرگ، از دو قريه ى "طائف و مكه" نازل نشد! يعنى چرا نبوت كه رحمت پروردگار است، بر يكى ازاين دو نازل نگرديد؟ خداوند مى فرمايد: اينان بر تقسيم معيشت خود كه از نبوت به مراتب پايين تر است، قدرت ندارند! چگونه درباره ى نبوت اظهارنظر مى كنند.
    دليل بر اينكه ارزاق و معيشتها به دست انسانها نيست، اختلاف افراد است به فقر و غنا، عافيت و صحت، اولاد،جاه و مقام. با اينكه هر كس خواهان جمع ارزاق براى خود مى باشد و اگر اين امور به دست انسانها بود، اولا نبايد فردى كمبود داشته باشد و ثانيا نبايد اختلاف، كم و زياد درزندگى آنها مشهود گردد، با اينكه اختلاف وجود دارد و اين اختلاف، خود دليل واضحى است كه رزق، مقسوم به مشيت الهى است نه به دست آدميان.


    ادامه دارد....
    ویرایش توسط صبور : 2013_06_15 در ساعت 07:12 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  18. 2 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.


  19. Top | #10

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.56
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    عوالم قبل از عالم خلقت

    در جمله ى بعد كه عطف به اين جمله است، مى فرمايد: خداوند آنها را در مواضع تعيين شده، در دنيا جاى داد.يعنى هر كس به آنچه را كه در حكمت بالغه اش صلاح او را ديد، فقر، غنا، اولاد، جاه،صحت، مرض، تثبيت نمود، چرا كه قبل از عالم خلق "عالم طبيعت" عوالم ديگر،مانند عالم غيب عالم امر خزائن الله، عقول، ارواح، وجود دارد كه مقدرات اين عالم، ازآنجا "عالم امر" منبعث گرديده با وساطت علل و اسباب، به مخلوقات ايصال مىگردد.و به عبارت ديگر،در گستره ى علم الهى، هر چيز و هر كس، بدون حد و قيد و زمان و مكان وجود دارد"نسبت ايجادى" كه پس از وصول به عالم دنيا "عالم خلق" كه در معرض كون و فساد و خلع و لبس است، در شرايط خاص زمان و مكان و حدود و قيود، قرار مى گيردو در عالم مثال كه عالمى لطيف تر، نسبت به عالم اجسام است، هر چه در اين عالم به نظرمى آيد، نظير آن در آنجا نيز وجود دارد.

    کتاب تشريع و تكوين

    شایان دکر است كه غرض، از خلقت آدميان و جنيان، در كتاب تشريع "قرآن كريم" شناخت و عرفان به مقام پروردگار، در راستاى عبادت و بندگى است، تا بدين وسيله از نقص به كمال روآورده،به بساط قرب الهى راه يابند. بدين جهت دنيا جايگاه به فعليت رساندن استعدادات و قابليت هاست،تا هر كس و هر چيز، با تلاش و فعاليت مستمر و خستگى ناپذير خود از قوه به فعليت و ازفقدان به وجدان، ارتقاء يابد. در اين بين وجود پربركت پيامبران و سفيران بزرگ الهى،نقش وساطت در فيض دارند و تكاليف محوله را انجام داده، در شان يلى الربى از مبدا فيض،فيوضات را گرفته و با جلوه ى يلى الخلقى، صورتهاى تهى از نقش معرفت و كمال را، به علومكتاب الهى، نقش فضيلت و تكامل بخشيده، از ليس به ايس برسانند
    .


    ابر باد مه و خورشيد فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
    همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

    به هر حال هر موجودى،مظهر يك صفت از صفات حقتعالى است، ولى انسان مانند اسم جلاله "الله" كه مستجمع جميع صفات و اسماء حسنى است، مظهر همه ى صفات مى باشد چرا كه خداوند سبحان، هر چيزى براى جهتى و بروز صفتى از صفات. خلق كرده است. فلك، مظهر دائم است، ملك، مظهر سبوحقدوس، خورشيد، مظهر اسم نور، آب، نماينده ى اسم محيى خداست كه زنده كننده است، زمين،مظهر امين است، همچنين انسان، مظهر جميع اسماء و صفات است كه در شان او: و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكه. نازل شده است
    .
    آرى در آزمايش وامتحان آدميان و فرشتگان كه خداوند فرمود: انى جاعل فى الارض خليفه. آدميان با دريافت افتخار فلما انبئهم باسمائهم در مسير فضيلت و برترى به لقد كرمنا بنى آدم... نايل گرديدندو امتياز خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى. به خود اختصاص دادند.
    كوتاه سخن آنكه درطى نعمت خلقت و پس از آن، هدايت كه فرمود: قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى.و اينكه لازمه ى خلقت هر وجود خاص، ارائه ى مطلوب يا ايصال به مطلوب كه مفهوم هدايت است مى باشد، به اين معنا كه خداوند، رابطه ى بين وجود شى ء و مدارج كمال آن ايجادنموده. انسان كه يكى از مصاديق شى ء "وجود خاص" است، به هدايت تكوين و هدايت تشريع كه هر دو لازمه ى رسيدن او، به كمال مطلوب اوست، امتياز يافته است، با اين توضيح كه آدميان با اختيار و اراده ى خويش و با پشتوانه ى عقل كه امانت الهى است، در وصول به كمال مطلوب، تا: دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى "بنابر احتمالى" پيش مى روند.


    ادامه دارد.....
    ویرایش توسط صبور : 2013_06_15 در ساعت 06:38 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  20. 2 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.


صفحه 1 از 20 12311 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 08:50 AM